غروب هجـــــــــــــر


غروب هجـــــــــــــر

غروب هجر تو ویرانه گشتم
ز دنیا و زخود بیگانه گشتم

چو رفتی ای برادر از بر من
من از سوز غمت غمخانه گشتم

بشدخاموش شمع محفل ما
ز داغ درد تو دیوانه گشتم

بسوزم تا قیامت از غم دل
چو مجنون با همه بیگانه گشتم

میان آتش و اشکم شب و روز
چو برگ زرد درین ویرانه گشتم

برادر شمع دل بودی تو رفتی
کنار مرقدت پروانه گشتم




برفت نعمت ولیکن مرگ او را

ندارم باور و دیوانه گشتتم

نبی , آسمان دیگر ندارد
به کنج خلوتم افسانه گشتم


نامه ای به خواهرم

خواهرم!

ای مهربانترین بعد از مادرم,خواهرم! ای که بهترین وگرانبهاترین هدیه خالق خلایقی, ای که فرشته مهربانی وقرین شقایقی؛ می خواهم ازتو بنویسم .اما چگونه ؟ باید ازتمامی کائنات ؛از آنچه درطبیعت وسایر کرات موجود است بهره گیرم ومدد بطلبم.باید انوار روشنایی بخش خورشید را جوهر نمایم ودر قلم ریزم تا نوشته هایم نورانی باشند .و بر خلاف قلب زخمی زمانه ام که روزنی از نور در آن نیست ، از دور هویدا باشد.


خواهرم! دوست دارم در خلوت ترین جای دنیا؛گوشۀ عزلت نشینم وسکوت بغض شده در گلویم را برایت بنگارم.از حرفهای ساکتم بگویم وبشنوی ؛حرفهایی که در قلب محزون ومضطربم ؛حرفهایی که در دل متلاطمم از دریای غم مدفون گشته اند وظلم زمانه زندگی را از آنان سلب نموده.

خواهرم! تاج سرم؛چه زود بزرگ شدی ومن نفهمیدم.چه نیکو جای خالی مادر را پر کردی وهم خواهرم شدی وهم مادرم. هرگز فراموش نمی کنم آن شب که خدا تورا به ما عطا نمود.همراه با دانه های برف که از آسمان رحمت الهی بر زمین می نشستند وزمین را سپید پوش نموده بودند؛فاضل فضایل ؛فیض ورحمت ویژه  اش را برکلبۀ محقر وفقیرانه ما ارزانی داشت وتو به جمع ما آمدی چه نیکو شبی وچه مبارک ساعتی.

ادامه مطلب ...

الهــــــــــــی !


الهــــــــــــی !

الهــــــــــــی ! افق دلم تیره وغمگین وغبار آلود است در این سال نو روزنی از آن به سوی نور بگشای واز مشکات فروزان لطفت فروغی بر این ظلمتکدۀ رنجور ارزانی دار تا قدرت ادراک مصلحتت را در عطاها وگرفتنها داشته وتوان تحمل مشیت واراده خلل ناپذیرت را در مصیبت پیش آمده داشته باشم

الهــــی !

تو محرم رازی ومن مهبط نیاز؛تو انجام هر آغازی ومن شیدای یک ناز.

الهــــی !

فروغ نرم مهتابی که بر ظلمت دلها می تابی

الهــــی !

روز من بی تو همه سیاهی است؛فرجام کارم بی تو تباهی است

الهــــی !

گلزار دل بی تو کویر است امروزم دریاب که فردا دیر است

الهــــی !

من بنده ام که در بندم مددی که دَرِدل به روی اهریمن ببندم

ادامه مطلب ...

لبخنــــد تلخ




لبخنــــد تلخ
وقـتــے بـه نبودنت فـکـر مـیـکـنـم..
بی اخـتـیـآر لـبـخـنـد مـیـزنـم
نـمـیـدآنــے کـه ایـن لـبخـنـد ؛
تـلـخ تـریـن لـحـظـه

زنـدگــے ام رآ بـه تـصـویـر مـیـکـشـد




شده تنها و سرگردان دل من
خزانی گشته پنهان در دل من
در این زندان که نامش زندگانی ست
شده اندوه جاویدان دل من

ادامه مطلب ...

بغض سکوت !!!

بغض سکوت !!!

بعد از تو زندگی به چه می ماند؟ به شب تار و محزونی که سحر ندارد

و به کویری که بی آب وعلف است. بعد از تو همه جا و همه چیز غرق غم و خستگی است,

گر چه تو ناباورانه و غریبانه رفته ای اما هر چند از دیده رفته ای ولی

هرگز از دل نمیروی، تا زمانی که خون افسرده ام چون موجی که  به دم سردگرفتار

آید و به سختی در عروقم جاری باشد. تصویر جمال تو که اینک به زیور حسرت

آراسته است، به صورت  مستمر و پیوسته در آیینه شکسته دلم میدرخشد.



شب تاریک من غرق سکوت است

صدای هق هق و اشک و قنوت است

نشسته اشک غم بر کلبه ی من

گلوی من پر از بغض سکوت است

خزان آمد میان خانه ی من
شده ویران همه کاشانه ی من
دلم پر خون و قلبم غرق درد است
ببین حال دل دیوانه ی من

سراینده اشعار: « ستاره حیدری »

گریه قلـــــــم


گریه قلـــــــم

امشب تنها ی تنها در کلبه محزونم  سر در گریبان خویشم ؛ که آرام آرام سیمای مهربانت با لبخند های همیشگیت در برابرم ظاهر گردیده ؛نمی دانم خوابم ویا بیدار اما هرچه که هست بگذار در این حالت بمانم بگذار بعدار چندین ماه روی ماهت را سیرببینم.بگذار تا حرفهای بغض شده در گلویم را که اینک از شاهرگ آن هم به من نزدیک تر شده ای برایت بازگو نمایم.نمی توانم همه را برایت بازگوکنم پس قلم را بر میدارم .

 اینک ای قلم زنگارزده  من که مکنونات قلب آکنده از غمم برتو نیز اثر گذاشته برخیز وبنویس! غمهای نهفته دروجودم را ؛فریادهای بغض شده در گلویم را ,رنجهای بی رحم درونم را ابازگوبنما.

قلم بگو !ازدستان لرزانم بگو آن هنگام که می خواهم از نعمت بنویسم.از سیل اشک درچشمان بنویس که نه چشم اند بلکه چشمۀ جوشانند  ازناله های نیمه شبانم آن هنگام که درجستجوی جوان تازه سفر کرده ام  دنیا به این بزرگی برایم کوچک می شود گویی در این دنیا جایی برای من وجود ندارد.

قلم بگو وبچرخ وبنگار که تو شاهد تمامی رنجهایی هستید که مرا به اسارت برده اند.گرچه می دانم از نگاشتن وثبت این آلام عمیق زار وناتوان وگریانی گرچه می دانم توهم با دیدن آین دردها پریشانی.


قلم در دست من آهسته می گرید .
ز اندوه من بیچاره ی دلخسته می گرید . 

قلم هست شاهد تنهایی من
برای بی کسی هایم پیوسته می گرید .

قلم در دست من درمانده شد از ثبت افکارم

چرا ؟ زیرا قلم می داند از اندوه بسیارم .      


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های من

حسرت دیدار

حسرت دیدار

روزها به سختی گذشتند وشبها سایه ظلمانیشان را تاریک تر از گذشته برپهنه زمین گسترانیدند ورفتند پاییزفصل خزان وجدایی گذشت اما تو نیامدی با خود گفتم این پاییز فصل مزدور جدایی است زمستان می آیی .اما ! زمستان سپید هم آمد ودارد تمام میشود و بازخبری ازتو را نیافتم ،خاطر مشوش خودرا قانع نمودم که مهم نیست زمستان فصل برف وبوران ومَزَلَت پاها است آما آنچه آزارم میدهد این است که نکند در این فاصله دور؛ ما را از یاد برده ای ویا در سفر طولانیت کسی اسم مارا از لابلای کوله بار خستگیت ربوده.

ای عزیز دست نیافتنیم هنوز در کرانه غربی جاده ، آنجا که به طرف قصر شیرین است  ردپایت را جستجو می کنم؛ تا دور دستها رد پایت هویداست؛این راه اینک برایت مضطرب است راهی که روزی بوسه گاه قدمهایت بود. ومن در پیچ وخم این جاده چشم براه نشسته ام.

وتو میدانی که بعد از تو

خورشید تابش انوار گرمابخش ونورانیش را بر کلبه تاریک ومحزون دل من فراموش نمود؛تا بدانجا که جسم رنجور ورخوت زده ام از سرمای فقدان تو بشدت می لرزید ومی لرزد.دیگر هیچ آتشی یخهای منجمد در درون وجود غم زده ام را آب نمی کند .شبها به امید آنکه تو را در رویایم بیابم وببینم، سر بر بالین می نهم ولی افسوس که خواب هم با چشمان پر از اشکم قهر نموده ،گوییا که خواب هم با من سر ناسازگاری دارد.ناگزیرونا امیدانه از بستر برمی خیزم. نگاه خسته ام را به آسمان می اندازم آسمان دیگر آبی نیست آسمان تاریک است تاریکتر از همیشه.در آسمان دل مصیبت زده من دیگر ستاره ای وجود ندارد تا بدرخشد وسو سوی امیدی را در آن ایجاد نماید.درکوران زندگی تاریک ومبهوتم گاهی مست رویاهایم می گردم در رویاهای ناز وترک خورده خویش روی ماهت را می بینم که مانند همیشه به من لبخند میزند .چون فارغ از رویا میگردم غم جانسوز فراقت ؛ تمامی وجود نزارم را فرامی گیرد. با من  چه کردی؟


اینک دلم سنگینی سکوت کهنۀ خرقۀ تنهای را بر دوش خویش حس می کند! اکنون غمهایم به درد وبغض هایم به اشک وقلبم به آتشکده مبدل گردیده

در هنگامۀ سفر نابهنگامت چشمانم پر از باران جنون شده نمیدانم شوق پریدنت بود ویا غم غربتت؛در نبودنت در تمامی ایام سیل باران از چشمان نمناکم بر رخسار رنگ پریده وپژ مرده ام جاری است


برادرم بهار در راه است  عید نزدیک است دیگر نه فصل جدایی است ونه موسم یخبندان. فصل گل وبلبل است ؛ فصل شادابی وسرزندگی جوانان است توهم خیلی جوانی پس برخیز وسکوت را بشکن وفضا را از طنین زیبای آمدنت پر کن .برخیزوخانه ی محروق و ویران شده ات را دوباره بساز! اگرنیایی وبرنگردی بهار برایمان معنایی ندارد.

بی تو بهارسرد وبی جان است .بی تو بهار فصل خزان است.بی توچشمانم گریان و قلبم سوزان است.

بی تو بهار نه فصل سرزندگی بلکه برایم موسم دلمردگی است.

مگر می شود که بی تو من بهار داشته باشم بهار من توبودی ولی افسوس که چه زود دستخوش باد خزان گردیدی!

سفره هفت سین امسالم وسالهای بی تواشک وآه است می خواهم لحظه تحویل سال بر بالینت باشم وبگویم :نعمت حالا که تو بر نگشتی ورسم  سن وسال را بجا نیا وردی من آمده ام

می خواهم  از غمهای درونم برایت بگویم می خواهم با آب دیدگانم سنگ مزارت را بشویم و برایت خانه تکانی کنم .

اشک

اشک، مروارید مکنونی است که درصدف درون مأوا گرفته؛گهگاهی احساسات کاوشگر آن

را از مأمن دل آواره می کنند واز منفذِ نرگس مستانه راهی سرزمین عارض می نمایند.اشک تجلی عواطف است وسفیر احساسات؛کلید گشایش عقده های درهم تنیدۀ دل است.سیمای رنج آلود نوع بشر را به لطایف الحیلی جلا می دهد ومکنونات اندرون را می نمایاند.بی اشک پای احساس در گِل است.

آنگاه که هجوم رؤیا های رمزآلودِ جانگزا چون دشنه های زهراگین خون آلود سرزمین دل

را به تاراج می برد،اشک فریاد غربت ومظلومیّت،آن تجلیگاه اسرارربوبی است.زمانی

 که مرکب سپید شوق در کاروانسرای دل خیمه می زند اشک نماد تبسم درون است وممّد

بروز هیجانات

ادامه مطلب ...

اطلاعاتی برای همه

اطلاعاتی برای همه شامل نکات بسیار مفید وکلید ی درمورد مراقبت از قلب می باشد که توسط پرفسور معصومی فوق تخصص جراحی قلب واستاد ممتاز دانشگاههای مهم کشور گرد آوری شده است

در اطلاعاتی برای همه دکتر معصومی با بیانی شیوا واستفاده از عکس واسلاید وتصاویر متحرک با روشی بسیار آموزنده به بررسی قلب وموارد ی که برای سلامتی قلب مفیدند ونیز عواملی که برای قلب ودر نتیجه سلامتی فرد مضرند پرداحته واین عوامل را یاد آوری نموده اند

دانستن این مطالب برای کلیه افراد لازم وضروری می باشد که برای دانلود آسان در چهار قسمت گردآوری شده اند

 

 

پرفسور معصــــــــومـــــی:

 

تقدیم   به همه    آنهائی    که  برای سلامتی   انسان ها تلاش می کنند     ،

اندوه  بیماران   و رنجوران   ،   آرامش  و آسایش آنان را برهم می زند و غیر از

خود  ، به درد  دیگران نیز می اندیشند .......و آنهائی که  همه ی  هم و غم شان 

دیگران است ......و لذت و شادی شان هم لذت و شادی دیگران                                                                                                                                  و  به همه چیز برای دیگران  می اندیشند   . و خود را  

 دردیگران می بینند  . و..........و   با خدمت  بی ریا   به خلق  خدا

، در صدد خوشنودی  خدا هستند

 

دانلود قسمت اول :  دانلـــــود                                                   دانلود قسمت دوم:  دانلـــــــود

 


دانلود قسمت سوم:  دانلــــــود                                               دانلود قسمت چهارم:  دانلـــــود

 


غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
 می کنم تنها از جاده عبور
 دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
                               غم من لیک غمی غمناک است     ***سهراب سپهری
***



سهـــراب! در این شعرت از غم گفتی واز بی کسی بانگ برآوردی.ازتنهایی وتنها شدن قلم راندی.

 ازماتم و سیاهی شب ؛آن هم شبی سرد ، شب تاریک وسردی که سوز سرمایش مغز استخوان را می سوزاند که این نه از سرمای طبیعت بلکه از سرمای بی کسی ودرماندگی است .شبی که تاریکیش به وسعت تمامی غمهای نهفته در درون درحالی که درمیان جمعی اما تنهای تنها؛ در وادی غم این سرزمین بی انتها؛ خسته ونالان ؛حیران وسرگردان؛ قدم می گذاری. در این شب خنده ها هم رنگ غم گرفته اند هرچند که فقدان خنده ای غمناک بر دل سنگینی می کند .در این شب دریا از نمناکی چشمهای آسمان لذت می برد وامواج پر تلاطم و ویرانگر خویش را بر ساحل بی کسی وتنهایی ظالمانه می کوبد .درغمناکی غم این شب؛ تخته سنگ آویزۀ نجات نیست بلکه لبه های تیزش وصورت خشنش قایق امید را در اقیانوس بی کسی وتنهای می شکند ودر اقیانوس غم غرق می نماید. واین است شب تنهایی وبی کسی که سپیده و سحر ندارد .در این شب غم تنهایی غمی غمناک است اما سهراب آیا تو نیز به غم فراق یاری ویا دوست وبرادری گرفتارشدی که اشعارت گویای خاطر مکدرت است؟

سهراب!نعمت در دفتر خاطراتش بیشتر شعرهای شمارا نوشته لیکن در صفحۀ


دوم دفتر ش این شعررا با خط زیبایش نگاشته . چرا ازدیگر اشعارت که ازشقایق 


 وزندگی گفته ای ننوشته؟ یقیناغمی غمناک وپنهان داشته که اورا مجبور به کتابت 


این شعر در صفحات  اول نموده  راستیغمناک بودن غم نعمت از چه بود؟ غم فقدان 


پدر ومادر بود ویا غم غریبی وبی کسی؟تا چه حد بی  کسی؟ تا جایی که همراز 


وهمدمش  یک خودکار واین دفتر بودند؟