زخم دل



 تو در ظاهر چه می بینی درونم اتشی بر پاست

کزین آتش هماره اندرونم در غم وغوغاست

شدم آواره شهر غریبی ،بی کسی اینجاست

همان باغ وبهاری کو ندارد اطلسی اینجاست

تن من تا ابد زخمی ظلم دستهای توست

زظلم تو همیشه در دلم زخمی کهن بر جاست

ترا بخشیدم اما در دل آرامش نمی یابم

نمیدانم چرا افکار من هردم به هر نحوی ودر هر جاست

چه کردی با دلم ای همسفر؛ کان عشق جانانه

دگر پرزد ؛برفت وهر شب عمرم شب یلداست

نه گرمایی به کاشانه نه عشقی اندر این خانه

تن من فراغ از آغوش تو،در سختی وسرماست

از این یک جانبه مهر و وفا خسته شدم خسته

برو دیگر نخواهی دید آن وقتی که دل شیداست