شب که می شود

شب که می شود ؛

تمامِ جهان می خوابند من می مانم و سکوتی که درد می کند

من می مانم و غم هایی که وجودم را تسخیر نموده اند ؛
تمامِ مردم خوابیده اند

و چه دردناک است ؛اینکه هیچ کس ، میانِ حجمِ شب بیداری ؛

همراهی ام نخواهد کرد .شب که می شود ؛تنهایی ام را در آغوش می کشم

چشمانم را می بندم وبه سالهای دور آن زمان که همه باهم  زیر یک سقف بودیم ؛می اندیشم.

در خیال شما را در کنار خویش می بینم نعمت را با آن لبخندهای همیشگی

سمیه را با حجب وحیایی بی مثال

ومسعود را با فریادهای شادمانه؛

و من در سکوت مرگبار واوهامم حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می شنوم

اما افسوس که خبری از جوانان عزیز سفر کرده ام نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد