پیشنهاد میکنم این داستان را بخوانید
پس از یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد
،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش
جراحی شد .
او پدر پسر را دید که در راهرو قدم می زد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا
اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس
مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،
هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام
دهم . پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو
میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم
از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک
نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمارست
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ...
تو نیستی که ... ببینی ...
فریدون مشیری
فرا میگیرد. خنکای حضور دوباره فاطمه(س) در فضا ی مدینه جاری میشود و کوثر فاطمی،
جوشیدن میگیرد. به کوچه باغهای حرم تو پناه میآورم و در سایه سار ملکوتی آن نفسی تازه
مینمایم. کنار نهر استجابت مینشینم و قطرهای میشوم در آبی زلال اشکهای زائرانت، ضریح
نورانیات را در آغوش میگیرم و از بین شبکههای آن، مزار مطهر تو را تماشا میکنم. باورم
نمیشود، آیا به این سادگی به زیارت تو آمدهام، تو که زیارتت، همسان زیارت یاس گمشده مدینه
است
خجسته باد میلاد بانوی قدسیه مطهره، فاطمه معصومه علیهاالسلام وروز دختر ، این فرشتگان
آسمانی که رحمت الهی در افلاک هستند