نگرانم نباش

نگرانم نباش من دیگر تنها نیستم ،خیالت ،رویاهای بر باد رفته ،ذهن آشفته ،کتابهابم ،قلم خسته

ام ،قرصهای آرام بخشم و یک دل سیر ناگفته ها همراه منند

نگرانم نباش من آموخته ام هر چند سخت اما بگذارم و بگذرم

نگرانم نباش دیری است که کوهها درد هایم را بی واگویه در دلشان نگاه میدارند

دیری است که چاه عمیق احساسم صدایش در نمی اید

دیری است بانوی بی رغیب رویاها نزد خود نیز شکوه نمی کند 


دیری است دلتنگی هم نمیکنم ،زیرا دلم دیگر دل نیست ،شکسته است آنقدر که پیرمرد پینه دوز

کهنه یادها هم نمی تواند به فریادش برسد ،انگاه که فریاد میزند کسی نیست؟؟؟؟

با لبخندی تلخ نگاهش میکنم و میگویم پیرمرد کهنه یادها ایا با گذشته های شیرین قلبم دوباره

ترمیم خواهد شد ،برمی خیزد تلخ و آرام دور میشود تا شاید کوله بار یادهای شیرین پدرانمان به

فریاد کسی برسند که امید در دلش زنده است و ببندد زخمهای کوچک دلش را با یادهای شیرین.

نگرانم نباش من تنها نیستم خیالت همراه وفادار من است تا همیشه.

دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را



دست کینه ی افلاک  بسته بال و پرم را

تا چمن که رساند ؟  از قفس خبرم را

پیک های دعا را  آسمان نپذیرفت

سر دهم به چه امید ؟  آه بی اثرم را

ای فلک ! مگذارم  این چنین به غریبی

بال من چو گشودی  ساز کن سفرم را

گر به گوشه ی غربت  ضعف تن بفزاید

بار هجر عزیزان  بشکند کمرم را

ای خدای من ! ای عشق !  وقت بنده نوازی ست

گرم کار تو کردم  جان شعله ورم را

ای تو مایه ی هستی !  رمز شادی و مستی

محو جلوه ی خود کن  دیدگان ترم را

من به فصل بهاران  داشتم سر و برگی

تازیانه ی پاییز  ریخت برگ و برم را

لرزدم دل ازین بیم  کز صدف چو برآیم

بی تمیزی دوران  بشکند گهرم را

گشته رهزن هوشم  جام و باده ی دیگر

یاد آن لب میگون  گرم کرده سرم را

ای دلم به تو پابست !  طاقتم شده از دست

انتظار تو دارم  خون مکن جگرم را

یا ز راه محبت  ریشه را برسان آب

یا ز ریشه برآور  نخل بی ثمرم را 

دور شور جنون است  جامه برکنم از تن

وقت شد که بکاهم بار دوش و برم را

استاد محمد قهرمان