به یاد برادر عزیزم سجاد


آسمان ابری وبارانی  است درست مثل دیدگانم گرفته و تاریک است درست مثل قلبم .هنگامی که دست سرنوشت تو


را از من ربود و گرمی وجودت را سردی خاک در اغوش گرفت گویی از بالای بلندترین قله دنیا سقوط کردم


آخر تو برادر جوان ومهندسم بودی که زود غزل خداحافظی را سرودی.


آخر تو  جوانه های امید در قلب نه من که پدر ومادرمان بودی  وچه زود این جوانه ها گرفتار خزان پاییزی گشتند


وهنوز سر بر نیاورده پژمرده گشتند. واینک:


بی تو زندگی برایم معنایی ندارد و دلم مدام تو را میخواهد. کاش بودی برادرم که همواره جای خالی نبودنت بر


سرم آوار میشود 



به داغ هـجر تو جز من کـس نمـیـسـوزد

      

چــرا کـه سـینه بسوخت و نفس نمیسوزد



      درآتــش غـم او مـشت خاک پا برجـاست

                   

عجب که مرغ دلم سوخت قفس نمیسوزد



      درهر کجا من و پروانه درغمش سوزیم

               

  بـبـیـن بـه آتش شمع هر مگـس نـمیسوزد



     زبـس کــه رنــج بـدیــدم زدست مردم ما

               

بـه هـیـچ وجــه دلـم بـهـر کـس نـمیسوزد



     زبــی وفـایــی دنــیـا مــلــول گــشتـه دلم

                 

روم کــه در غــم من هیـچ کـس نمیسوزد



     فـــغــان وگـریه چـنان کرده ام زدوری تو

                  

به عشــق پاک دگــر خارو خس نمیسوزد

به خدا نمیری ازیادم!



غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته

یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!


ارسال توسط:elina

پنجره


پنجره

از کنار پنجره نگاه را به بیرون پرتاب میکنم

درختی دراز کش نفس های اخرش،

کودکی تبر در دست

بزها را می چراند

کلاغ سیاهی که از سپیدیش حرف میزد

قناری کوچکم چه خوش باور

همه تن گوش

کتری بی اب صدای جوش میزند

و مادر پیرم دست هایش در خاک کرم خورده گلدان

و دختری به هوای همکلاسی اش!

اجرهای دیوار را میشمارد

و برادرم کتاب فارسی در دست
به جنگ مرغان میخندد!

و جوانی در وداع با زندگی،

عاشقی که هنوز،که لحظه شیرین بوسه را،

که سالها در انتظار داشت نچشید

عاشقی

به دنبال ترانه ی اشنایی، بهار روزگارش بود

تا که شاید در خزان سرد وجودش بکارد

ولی افسوس...

براستی جهان وارون است

یا این پنجره!

تقدیم به او که به پاس احترامش چشم ها را به شب هدیه داده ایم.
از دفتر اشعار شاعر جوان وبا احساسمان: میثم عزیزی

کوچی نادیاری



ئه ری گیانه که م ؛ ئارامی روحم

له دوری تویه ئاوا په روشم
****
باخه وانه که ی باخی بی به ر خوم

گولم هه ل وه ری باخی بی بون خوم

****

گولی خوه ش بونم بو باخ فری

روحمو سه رگردان جه رگمو بری


****

داخی دوریه که ت جه سه می سوزان

له شوین کو چه که ت بوگم سه رگردان
****
کوچی ناسورت رووی له کام لاوه

فیدای کوچت بم روو که بم لاوه

****
سه رم سه ر گه ردی کوچی نادیارت

دلم به فیدای دله که ی ئیش بارت

****
قه سه م به کوچ وقه سه م به یه زران

هه ر له دلمایی تا وه ختی نه مان


مرثیه ای  به زبان کردی از مدیر محترم  وب سایت ئامانج 

برای آشنایی با این بزرگوار ونوشته های عالیش  بر روی شکل زیر کلیک کنید


شده یک سال




          شده یک سال که رفتی از برِ من


بیا بنگر تو این چشم ترِ من



به درد آمد دلم از این جدایی


چرا رفتی نباشد باورِ من



دلم یک لحظه از یادت جدا نیست


تو بودی ای برادر یاورِ من


از دفتر اشعار خانم ستاره حیدری

غبار غــــم(بی تو یک سال گذشت)

روزها گذشتند وماهها به سر آمدند، به امید رویتِ روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی و در اندیشه باز آمدنت ثانیه های زندگیم؛با آوای غم بی تو رفتند ومردند.

نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی وبرزن را مرور میکند . دل من در غم

 هجران تو ای برادرم، چه بگویم، چه کشید.شبها به امید دیدنت سربر بالین

 می گذارم تا شاید تورا نه در عالم که در خواب ببینم  وقصه نا تمام جوانیت

را؛زود بسر آمدن زندگانیت را؛سرودن نابهنگام غزل خداحافظیت را، برایت بازگو نمایم.

افسوس که بعدازتو خواب با چشمان بارانیم قهر نموده وچون سر بر بالین

می نهم کابوس رفتنت تمام وجود بی قرارم را فرا می گیرد.باورم نمی شود که بین من وتو این همه فاصله باشد.

برادرم ! امروز خواهرمان آمده بود می گفت به بیست وسوم ماه رمضان نزدیک می شویم. این یعنی سالگرد غروب غم انگیزت در آن بیمارستان  پر ازخاکستر و خالی از باران و....

این یعنی یک سال است که غمی سیاه آسمان قلبم را فرا گرفته و لهیب سوزان دوزخ بر وجودم مستولی گشته وبارش مستمر چشمانم نتوانسته از شعله آتش درونم که در فراق تو زبانه کشیده بکاهد.

 

ادامه مطلب ...