باور ندارم نبودنت را

گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید

و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید

تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی

و بودنت را افسانه ساختی.

باور ندارم رفتنت را
باور ندارم نبودنت را

چرا که بیصدا و ارام

با بالهایی از جنس نور پر گشودی
و هنوز هم گرمای حضورت مرا در بهت فرو برده
تصویر مهربانی هایت هنوز بر چشمانم قاب گرفته شده
و عطر شیرین لبخندت در فضای خانه آکنده
نه تنها من که شمعدانی ها نیز سوگوار رفتن تو اند
و اقاقی ها ،سیاهپوش و ماتم زده رد پای عبور تو را دنبال میکنند
کاش سفرت را بازگشتی بود
کاش انتظار امدنت را پایانی بود
اما خوب میدانم که رفتی تا همیشه
و ما را در بهتی عظیم جا گذاشته ای تا بی نهایت
ماندگاری در خاطر به اندازه روزهای حضورت.

                                                                                                                با قلم پسر عموی دلسوز مهندس حسن محمد زاده