باغ وصل ( غزلی زیبا از جواد صیادی )

نذرکردم اشک ِ روشن ِ باصفا را

تا بیایی وا رهانی این گدا را


من برون ازخویشم ودردام حسرت
مستِ مَی کن روی زیبایت، خدارا

عیب عاشق کردم وآگه نبودم
مه زدیدارت بدراند قبا را

تاب گیسویت به یغمابرده دل را
چین زلفانت بیاراید صبا را

چشم نرگس ازپریشانی خجل شد
تاکه دیدآن مهرِچشمِ دلربارا

طرّه ی شب رنگ پاییزی به خودداد
تاهویدا کرد چشمانت ادا را

رنگ رخسارم دلیلی بر بلایم
همچومجنون هجرلیلی کشت مارا

باغ وصلت ازخداخواهم وباید
روزوشب آمین بگویم این دعارا

مهر ماه شکوفایی لبخند کودکان

مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند.
در فضای کلاس ها. تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسند.

مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است.

سال تحصیلی که آغاز می شود، همه ی آبشارها با کودکان کلاس اولی، صدای آب را می کشند و بادها، صدای ابرها را با باران بخش می کنند.
نسیم، عطر پرواز را از سطرهای مقدس کتاب ها، همراه با صدای کودکان سر خوش مدرسه، به آسمان هفتم می رساند. فرشته ها از پشت پنجره های کلاس سرک می کشند به تماشای کودکانی که مشتاق ، به درس های معلمی که زندگی را به آنان می آموزد، گوش سپرده اند. هوا در این فضای مقدس نفس می کشد تا معطر شود.