من لطافت نسیم،سیپدی سپیده، نستوهی کوه
و صداقت آیینه را در تو می نگرم....مادر،
گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛
دریاها به تو غبطه می خورند؛
بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛و ملکوتیان بر تودرود می فرستند.
خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد.
تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.
میان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...
شانس دیدنت را هر روز ندارم ...
ولی دوستت دارم...
وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم...
وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم...
وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم ...
ولی دوستت دارم ....
آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام ندا شتن ها
باز هم با تمام وجودم د وستت دارم
باتمام نبودن ها دوستت دارم مادرم
فصل ها بهانه اند...
چله ی تابستان هم که باشد..
سرمای نبود تان
تا مغز استخوانم را می سوزاند
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز دوری تو فریاد کنم
وقت است که دست از این دهان بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم
کاش مادر برای روز مبادای من
کمی از خنده های کودکی ام را
زیر فرشها پنهان می کردی
دلم نزدیک بهار
یک خنده بلند از ته دل می خواهد
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب "بوی گل را ز که جویم از گلاب
سمیه جان خواهرم امروز هنگامی جای خالی تو را حس می کنم که اولین روز بهار شکفتن گلهای تعلیم و
تربیت است .روزی که دستان پر مهر باغبان گلها ،گونه ها را نوازش می کند و گلهای نو شکوفته تو از
ترنم و ترحم نوازش محروم .امروز در حالی جای نگاه نافذت در واپسین لحظه های شادیم حس می کنم که
اشک حسرت دیدار بر گونه هایم غلطان است کاش هیچوقت لحظه های با تو بودن را بیاد نیارم که گویی
کوهی از اندوه برشانه هایم سنگینی می کند امروز روز شکفتن غنچه هاست بوی کاغذ بوی مداد بوی
میزهای کهنه و نو در فضای شهر پیچیده است اما افسوس من بوی ترا در گلاب می جویم
امروز دانش آموزانتدر انتظار تو نشسته اند تا معلم شیرین زبان درس انگلیسیشان همچون سالهای قبل با
لبانی خندان ودلی سرشار از محبت ومهر به بچه ها در کلاس حاضر شود
امروز کلاس درس زبان انتظار قدمهای تورا می کشد
ماه مهر آمده اما ماه من بی تو مهری ندارد
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
استاد شهریار
سرزمین وداع را می سوزاند
چرخ زمانه بسیار نامرد است کسانی را که خیلی دوست داری ناباورانه ازتو میگیرد
پیش از آن که وجودشان را خوب حس کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرند
همیشه این گونه بوده است کسانی را که وجودشان برایت عزیز است
زود از دنیای می روند .
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی
افسردگی، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .
دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با روزهای شیرین که البته من نداشتم عجین کرد
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .
من از این زندگی سرتاپا غم خسته ام
؛از این زندگی پر از رنج وداغ ومحنت؛
دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم
و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم
ای زندگی ازتو متنفرم وای سرنوشت از تو بیزارم
رفتی
مثل برق که از خانه
به چشمهای خدا وصل کردهام سُرمم را
میخواهم از این تخت
که مثل قبر بغلم کند تخت
دلتنگیام تنگتر از تُنگهای آب
تا پخش شود از قاب عکسهات
سکوت با روایت تصویر
کاش جاسازیاش میکردم
خانه را در تابوتت
نشستهام در نبودنت
تلفن میکنم به شماره ات
و کسی آنور خط نیست
بعد از تو سالهاست
از خودم رفتهام...