کاش خورشید غروب نمی کرد

کاش خورشید غروب نمی کرد به این زودیها
کاش کشتی عمرت سلامت می رسید به این ساحل ها
تا من تمام حر ف های دلم را برایت می خواندم
آنقدر در خلوت تنهایی ام برایت شعر سرودم
که نگو آنقدر در شب های تارم برایت ستاره چیدم
که نگو آنقدر چشم براهت ماندم وگریستم


که رودخانه ی چشمانم خشکید آنقدر در کنار جاده ی زندگی ایستادم
تا شاید تو را در کوچه پس کوچه های تنهایی بیابم
اما اما افسوس در آن غروب نحسی که خسته وتنها
دفتر زندگیت در بی کسی های تخت بیمارستان به پایان رسید
خورشید عمر تو غروب کرد و تو ستاره ای شدی
در دل سیاه شب و خاطره ای غم انگیز
که همیشه در دل تنها و شکسته ی من باقی مانده ای