مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست

دوستان می گویند که از غم ورنج فراقت کمتر بنویسم .اما واقعیت این است که من
جز درد
فراق تو نوشتن را بلد نیستم هرچند قلم را در برلوح سفید می چرخانم
، لیک جز دلتنگیهایم چیزی در ذهن قفل شده وکوتاهم خطور نمی کند بناچار
 این شعر زیبا را از شاعر توانمند فاضل نظری انتخاب نمودم
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست



به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای‌ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بـرویـَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست...
                                                     فاضل_نظری