بهــار بـی تـو


زمستان رحل سفر بسته ودارد می رود و بهار با همه طنازیهایش در راه است. در واپسین

روزهای سالی که چون باد بر اوراق دفتر کهنه عمرمان وزید،  از اندوه پرواز نابهنگامت با

قلبی پر از دلواپسیها یاد وخاطرت را به آغوش کشیده ام.فضای سینه ام بغض آلود است و دل تب

کرده ام بی تاب! باز هم در کوچه باغهای دل قدم میزنم . از رفتن زمستان وآمدن بهار هراس

دارم.می ترسم باز هم بهار با نسیم لطیفش بیاید وعطر شکوفه هایش رابر پهنه ی زمین

بگستراند؛ اما تو! توکه در عنفوان جوانی وشادابی بودید این بار نیز چون سال گذشته نیایید

وعطر وجودت به مشام نرسد .بی تو آغاز سال وآمدن بهار غم بار است . غمی به سردی

سرمای زمستان که تمام وجودم را می لرزاند.آری بهاربی تو فصل برف وبوران است ،

 
بهار بی تو فصل خزان است.
   بی تو حتی در نگاه پنجره                    سبزی سرو کهن خشکیده است          

سوز در اعماق این ویرانه ها          هم ره باد خزان پیچیده است

             بی تو بغضی سرد روحم را گرفت           خنده هایم در حریر درد مرد             

           قلب ویران مرا دست غمت                 در شبی خاکستری تا مرگ برد

همــــــــــــدلی

بعد از سالها انتظار اینک مادر حس زیبای شکوفه دادن عشق پاکشان را در خویش احساس می نمود.

نمی دانست که  چگونه شکوفایی عشق وامید را به یار وهمسرش خبر دهد؟تا اینکه نوید استجابت دعاهای خالصانه را درصبحی دل انگیز با درخشش انوار گرما بخش خورشید با اقیانوسی ازمهرومحبت اعلام کرد.پدر اما! با چشمانی مملو ازشبنم زلال اشک خاشعانه وخاضعانه دستهایش را برای سپاس وستایش به آسمان بلند وپیشانی را بر خاک درگاه ربوبی مالید وسجده شکر بجای آورد.پس از ماهها انتظارامیر حسین پای به عرصه گیتی نهاد و نغمه دلنشین شادی را با نسیم نوازشگرعشق ومحبت به جان تشنه پدر ومادر هدیه داد.

هنوز چند صباحی از روییدن جوانه زیبای هستیش وسرودن ترانه دلنشین وشادی بخش زندگییش  نگذشته بود که گل پاک وجودش در گلستان زندگی با تند باد سخت تقدیر همان سنت امتحان الهی مواجه وچشمان معصومش در میان ناباوریها به تاریکی گرایید وآفتاب, تابش انوار طلایی وروشنایی بخشش را از دیدگان زیبایش  دزدید تا این بار با روشنایی دل بنگرد وببیند.

واینک تو! با لبخندی کوچک از جنس محبت وامید ؛شور ونشاط را وعشق وامید را برایش به ارمغان آور هرچند که اورا نمی شناسی اما همدلی را معنا نموده ای.

اینک تو!با نسیم نوازشگرگذشت رایحه مستانه بخشش را به مشام جانها برسان وواژه زیبای همدلی را برلوح دلها ترسیم بنما

اینک تو!دستان گرم ویاریگرت را به سویش دراز کن واستعدادهای درخشانش را تحسین بنما وبا محبت لفظی ومعنوی خویش همدلی را در صدف قلب کوچک ومهربانش مهمان کن .
من امیر حسین نابینای مطلق که در حال حاضر کودکستانی هستم تنها فرزند خانواده ام
حافظ جزء سی ام قرآن هستم. حدود300کلمه انگلیسی را به فارسی ترجمه میکنم.
تکخوان سرود هستم. عاشق آقا امام حسین(ع) هستم ومداح امام حسین هستم

من یک فروشگاه فروش کارت شارژ

راه اندازی کرده ام از سود آن میخواهم به کارهای خودم از جمله درمان بپردازم.شما برای

خرید شارژ همراه اول - ایرانسل - تالیا-رایتل میتوانید از طریق فروشگاه امیرحسین که در زیر با کلیک

برروی بنر مربوطه مستقیماً به فروشگاه من آمده و کارت شارژ

 خود را خریداری کنید. ضمنا دوستانی که میخواهد از این طریق منو کمک کنند اعلام کنند تا

 لینک فروشگاه خود را در اختیار آنان قراربدهم تا در وبلاگ خود درج نمایند.

|


برای آشنایی بیشتر به نوشته هایش در        مراجعه فرمایید

انسانیت

انسانیت حالت تعالی روح وعصاره ی فضایل اخلاقی است .وانسان را آن

هنگام انسان نام نهند که دارای این فضیلت مهم اخلاقی باشد  .از این رو

تفاوت انسانها در همین است وگرنه از نظر جسمانی وشکل ظاهری

تفاوت چندانی با هم ندارند.انسانیت را باید کسب کرد وآموخت ؛گاهی

ممکن است آنچه را که بدست آورده ایم همانند مالی ومکنتی ویا اسمی

وشهرتی ویا  مقام ومدرکی باعث سقوط  ما از انسانیت شود .لذا باید

سخت مواظب توفیقات ظاهری واعمال ورفتار خویش باشیم.

اما به نظر  من:

 

انسانیت رفتار بچه ای است که وقتی رفت و دید در یخچال چیزی

نیست،نگاهی به پدرش انداخت دید سرش پایینه،شیشه آب را برداشت و

گفت چقدر تشنه ام بود بابا.

انسانیت در زیارت کعبه شخصی است که خالصانه وبی سر وصدا به مکه

می رود بعد از دوماه دوستش از او می پرسد که مدتی نبودی می گوید

به سفری دور رفته بودم.

انسانیت در اشکهای معلمی است که چون  دانش آموزش برای آمدن

مادرش به مدرسه به او می گوید که مادرم مریض است وخون از گلویش

بیرون می ریزد اما پدرم قول داده که سر ماه هم مادرم را به بیمارستان

ببرد وهم برای من دفتر بخرد ناخود آگاه شروع به گریه کردن می نماید.

انسانیت در استعفای رییسی است که چون توانایی لازم را برای کار

محوله ندارد از ریاست کنار می رود.

انسانیت درنگرانی دوست ورفیقی است که بخاطر غیبت یک روزه رفیقش

تمامی جا ومکانها( بیمارستانها ؛ نهادهای انتظامی وامنیتی و...)  را با

اظطراب تمام گشته وچون او را به سلامت می یابد سجده شکر بجا می

آورد.

انسانیت درقلب خواستگاری است که بدون توجه به سخنان سخیف

اطرافیان وبه ثروت ومکنت وزیبایی دختر موردعلاقه تمامی موانع را بر میدارد وبا

او ازدواج می کند.

انسانیت در بخشیدن شهریه جوان دانشجویی است که چون پدر

همکلاسیش را بیمار می بیند  همراه با دوستش بجای دانشگاه برای

معالجه وی راهی بیمارستان می شود.

همه ی اینها انسانیتند  لیکن  انسانیت  خیلی بیشتر از اینهاست مانند:

شما بگوییـــــــــــــــــــد:

کوه گریه میکند, آبشار، آبشار


سنگ ناله می‌کند: رود، رود بی‌قرار

کوه گریه می‌کند: آبشار، آبشار!

آه سرد می‌کشد باد، باد داغدار

خاک می‌زند به سر، آسمان سوگوار

سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب

غرق پیچ ‌و تاب شد، جست‌وجوی جویبار

در لبش ترانه‌ آب، از گدازه‌های درد

در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار

از سلاله‌ی سحاب، از تبار آفتاب

آتش زبان او، ذوالفقار آب‌دار

باورم نمی‌شود! کی کسی شنیده ‌است

زیر خاک گم شوند، قله‌های استوار؟

بی‌تو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم

روی شانه‌ی دلم، هر غمی هزار بار

هر چه شعر گل کنم،‌ گوشه‌ی جمال تو!

هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!


از: قیصر امین پور

قیصر! گرچه این شعرزیبا  را در رثای مرحوم حسینی شاعر وهمکارتان به زیبایی تمام سرودی,لیک این اشعار چون خلعتی نیکویند بر قامت تمامی گلهای نوشکفته ای که درعنفوان زندگی ناباورانه وناگهانی عالم جان عزیزشان گلستان گلهای طاعت وتسلیم گردید و دنیا را به یکباره رها کردند وبسوی محبوب ومعشوق  شتافتند.

                                                                           یادتان گرامی ومقام ومأوایتان اعلی علیین باد

بهانه ی دلتنگی ام



باز

بهانه ی دلتنگی ام

"تویی"

مشق امشب...

درس بی "تو" بودن است


قصه ی سکوت و هجوم تنهایی به ویرانه ی قلب من


درس گریه و افسوس سخت و تلخ!!!


و تکرار لالایی ارام و بی صدا زهر است


مشق اشب و هر شبم


درس بی "تو" بودن است نازنینم...


باور ندیدنت ازارم میدهد هنوز


در پاور چین خاطراتم تنها تو استوار ایستاده ای هنوز...

به خدا نمیری ازیادم!



غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته

یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!


ارسال توسط:elina

پنجره


پنجره

از کنار پنجره نگاه را به بیرون پرتاب میکنم

درختی دراز کش نفس های اخرش،

کودکی تبر در دست

بزها را می چراند

کلاغ سیاهی که از سپیدیش حرف میزد

قناری کوچکم چه خوش باور

همه تن گوش

کتری بی اب صدای جوش میزند

و مادر پیرم دست هایش در خاک کرم خورده گلدان

و دختری به هوای همکلاسی اش!

اجرهای دیوار را میشمارد

و برادرم کتاب فارسی در دست
به جنگ مرغان میخندد!

و جوانی در وداع با زندگی،

عاشقی که هنوز،که لحظه شیرین بوسه را،

که سالها در انتظار داشت نچشید

عاشقی

به دنبال ترانه ی اشنایی، بهار روزگارش بود

تا که شاید در خزان سرد وجودش بکارد

ولی افسوس...

براستی جهان وارون است

یا این پنجره!

تقدیم به او که به پاس احترامش چشم ها را به شب هدیه داده ایم.
از دفتر اشعار شاعر جوان وبا احساسمان: میثم عزیزی

کوچی نادیاری



ئه ری گیانه که م ؛ ئارامی روحم

له دوری تویه ئاوا په روشم
****
باخه وانه که ی باخی بی به ر خوم

گولم هه ل وه ری باخی بی بون خوم

****

گولی خوه ش بونم بو باخ فری

روحمو سه رگردان جه رگمو بری


****

داخی دوریه که ت جه سه می سوزان

له شوین کو چه که ت بوگم سه رگردان
****
کوچی ناسورت رووی له کام لاوه

فیدای کوچت بم روو که بم لاوه

****
سه رم سه ر گه ردی کوچی نادیارت

دلم به فیدای دله که ی ئیش بارت

****
قه سه م به کوچ وقه سه م به یه زران

هه ر له دلمایی تا وه ختی نه مان


مرثیه ای  به زبان کردی از مدیر محترم  وب سایت ئامانج 

برای آشنایی با این بزرگوار ونوشته های عالیش  بر روی شکل زیر کلیک کنید


شده یک سال




          شده یک سال که رفتی از برِ من


بیا بنگر تو این چشم ترِ من



به درد آمد دلم از این جدایی


چرا رفتی نباشد باورِ من



دلم یک لحظه از یادت جدا نیست


تو بودی ای برادر یاورِ من


از دفتر اشعار خانم ستاره حیدری

غبار غــــم(بی تو یک سال گذشت)

روزها گذشتند وماهها به سر آمدند، به امید رویتِ روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی و در اندیشه باز آمدنت ثانیه های زندگیم؛با آوای غم بی تو رفتند ومردند.

نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی وبرزن را مرور میکند . دل من در غم

 هجران تو ای برادرم، چه بگویم، چه کشید.شبها به امید دیدنت سربر بالین

 می گذارم تا شاید تورا نه در عالم که در خواب ببینم  وقصه نا تمام جوانیت

را؛زود بسر آمدن زندگانیت را؛سرودن نابهنگام غزل خداحافظیت را، برایت بازگو نمایم.

افسوس که بعدازتو خواب با چشمان بارانیم قهر نموده وچون سر بر بالین

می نهم کابوس رفتنت تمام وجود بی قرارم را فرا می گیرد.باورم نمی شود که بین من وتو این همه فاصله باشد.

برادرم ! امروز خواهرمان آمده بود می گفت به بیست وسوم ماه رمضان نزدیک می شویم. این یعنی سالگرد غروب غم انگیزت در آن بیمارستان  پر ازخاکستر و خالی از باران و....

این یعنی یک سال است که غمی سیاه آسمان قلبم را فرا گرفته و لهیب سوزان دوزخ بر وجودم مستولی گشته وبارش مستمر چشمانم نتوانسته از شعله آتش درونم که در فراق تو زبانه کشیده بکاهد.

 

ادامه مطلب ...