به خدا نمیری ازیادم!



غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته

یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!


ارسال توسط:elina