سالگرد عروج زود هنگامتان

سالگرد عروج زود هنگامتان آمده
زمانه چه سنگدل وبی رحم است
بعد از رفتن شما چه زود چرخش را به چرخش در اورد

روزها یش از پس هم میگذرند
هفته ها یش می آیند
ماهها یش هم به تمنای بهار
دست هم میگیرند
ساعت اما ، ساعت....

 

این نمودار زمان
همچو وارونگی اینه ایی خرد و سیاه
بعد از شما خسته و در مانده تر از این دل من ، میل خفتن دارد
طعنه ها میزند و میخوابد
تا که بیدار بمانم من و این قرنیه ها
مثل آن ثانیه ها بی وقفه
دور رویای تان تکرار شوم
تا شاید دوباره چهره های چون ماهتان را ببینم
ولی افسوس.......

دل تنگی خاطره ها

خاطره ها
چاره ای جز
عبور از
“کوچه های دلتنگی خیالم”
ندارند

خانه ای روی آب

گفته بودی خانه می سازم ,نگفتی روی آب
گفتی بودی ماندنی هستم , نگفتی توی خواب

گفته بودم من چگونه بودنت را باور کنم!

گفته بودی از دو چشمانم , نگفتی توی قاب

خواهرم روزت مبارک

خواهرم روزت مبارک


دیداری که ندیدی

ماندم من وگریه ی اشعاری که ندیدی
تنهاییِ دل و این آواری که ندیدی

آن روز که دوراز دلِ مامی گُذراندی
دل خونم ازصحنه ی غَمباری که ندیدی

 


گفتی که تویی یارِمَن و دلخوش آنَم!
پژمُردِگی وحسرتِ دیداری که ندیدی

این شُعله فُروکِش نکند تاتو نباشی
آتش زده ای دلِ بیماری که ندیدی

هر آینه ی اشکم غزل خواندبرایَت
در دیده ی گریانِ بهاری که ندیدی

                                                             
بیت اله نوریان(ایلیا)

غم خوارم کجاست

ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟

غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟


وقت کارست، ای نسیم، از کار او

گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟


خواب در چشمم نمی‌آید به شب

آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟


دوست گفت: آشفته گرد و زار باش

دوستان آشفته و زارم، کجاست؟


نیستم آسوده از کارش دمی

یارب، آن، آسوده از کارم کجاست

کاش مادر

کاش مادر برای روز مبادای من
کمی از خنده های کودکی ام را

زیر فرشها پنهان می کردی

دلم نزدیک بهار
یک خنده بلند از ته دل می خواهد

مسیر اشک

مَنعَم نکن از گریستن
آنجا که دل می شکند
و خورشیدِ امید رو به خاموشی میرود
مسیرِ اشک چون رودی
که از کوهستان سرچشمه می گیرد


جاری می شود
از آب شد آرزوهایم
اینک که به حکم گردش ایام

 وبی وفایی روزگار
باید دنیای فانی را رها نمایم
کالبدم را به تو می سپارم
ای زمین که جز درد برایم ارمغانی نداشتی

 

تو نیستی

از وقتی که رفتی


آسمان بهانه می گیرد


وبغضش را


در لابه لای ابرها پنهان می کند


تو نیستی تا ببینی


حتی عروسکها


به انتظار نشسته اند


با چشمانی نمناک


و من در بهت و سکوت


هر ثانیه می میرم

تقویم ها هم شمارا گم کرده اند

تَقـــویم ها را ...؟

برگ بـه برگ وَرق میزنــم ....

ولی نمیبینـم نشانی از تُـــو ...!

حتـــی تقویمها هــم ...؟

شما را برای مَــن ....

گـم کرده انـــد ......!!!