داخ شمس الله

   نوشتن وسخن گفتن در مرگ جوان آن هم دو جوان که تمامی آرزوهایشان


دست خوش باد


خزان گردید درحالیکه می رفتند تا غنچه های نو شکفته وجودشان به بار


بنشیند آسان نیست.وقتی جوانی  شور و نشاط جوانی در نیمه ظهر مرداد ماه تابستان وی


را از خواب ناز بیدار می نماید تا برود و ورزش مفرح بخشی را انجام دهد اما نیم ساعت


بعد جان بدون روحش را در آغوش بکشی .وقتی جوانی دوستان وهمکلاسی هایش وی را


برا ی با هم بودن وبا هم ورزش کردن دعوت می نمایند اما دست بی مروت اجل با بی


رحمی تمام وجود نازنینش را پرپر کرده واورا برای همیشه از آنان جدا می


نماید.نوشتن وسخن گفتن آسان نیست .تو چه می دانی از حال مادری که جگر گوشه اش


نیم ساعت پیش  در کنارش در خواب ناز بود حالا خبر مر گش را به وی دهند. توچگونه


درک میکنی سکوت سراسر غم پدری را که گل نوشکفته اش را بی هیچ تقدیری از دست


داده وفقط با چشمانی خالی از اشک وبه خشکی گراییده همانند چشمه زلالی که سفره آب


زیر زمینیش قطع گردیده واینک خشک شده .با حالتی مبهوت سیل جمعیتی را که فرزند


جوانش 


 را راهی سرای ابدی می نمایند نگاه می کند. یقینا نمی دانید راستی آیا حال


برادران وخواهران بهتر از پدر ومادر است؟ازد ست دادن جوان ؛باور کردن مرگ جوان


آسان نیست. از دست دادن جوان قلب را می شکافد ونه جراحت بلکه آن را می سوزاند


چنان بی دود می سوزاند که هیج کس آتش شعله ور در درون را نمی بیند.باور جدایی از


جوان محبوب کمر را می شکند  ان طور که گوییا فاصله بین زمین وآسمان بسیار کم شده


وآسمان با تمام وجودش برای ماندن در جایش کمر وشانه تورا تکیه گاه نموده و تو تحمل


این بار گران رانداری.



                       


هی داد هی بێ داد آلوده ی ده ردم

دو جوان له دس دامه وبی خیال گردم

 

هی داد هی بیداد نمه نیه هوشم

ده نگ جوانَیلم نیه تیه گ وه گوشم

 

 شمس الله ونعمت هردگ نوخط  بیون 

له مرگ هردگان دلم بیو له خیون

 

دلی پر جوش و پر له خاره گه م

دایم ره نج بی وه ر مه ینه ت باره گه م

 

                                             

له داخ شمس الله پیشتم شکیاگه 

چویلم کوره وقلبم سزیاگه

 

هی داد هی بی داد هی هاوار هی رو 

تشیع نعمته شمس الله هاکو

 

دو جوان شرین  دسه گلم رو

نو خط ورعنا داخ له دلم رو

 

را مرگ شمس الله فره نالانم

 مردن نعمت سزان سقانم

 

مردم وخودا لیم نگرن تاوان 

شمس الله ونعمت هردگ بیون جوان

 

ئرا  ئی داخیله بیو شمه را سنگ

سنگ سیه وبوگ الگردگ له رنگ

 

داخ شمس الله فره گرانه 

پیشتم شکیاگه وئسرم روانه

 


                       




نظرات 1 + ارسال نظر
---------- شنبه 27 آبان 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

وقتی می روم به جایی که خوابگاه همیشگی جسمهایمان است انگار که از هر غم و اندوهی رهایم می کند. دیدن خاک مرطوبی که روی سنگ لحد می ریزند چشمهای حسرت بار هر کسی را به روی آرزوهای دور و ودراز می بندد.

عزیز سفر کرده ات چه آرام و بی آزار آنجا خوابیده است. می اندیشی که عاقبت تو هم –شاید خیلی زود- همین است... بیا فرصت را برای خوب بودن غنیمت شماریم، شاید که زود دیر شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد