چگونه با نبودنتان کنار بیایم

روزها و ماه ها از رفتن تان می گذرد
اما من هنوزم به نبودنتان عادت نکرده ام...
روزهاست که در نبود شماها،
در خیالاتم به جای شما با خودم و
با عکس ها و تعدادی از یادگارهای بجا مانده از شما حرف می زنم...
سخت است...
سخت است قبول کنم که دیگر ، شما در کنارم نیستین،
هنوز باور نمی کنم شما رفته این
هنوز با صدای هر زنگ درب خانه و یا هر زنگ تلفن فکر میکنم که یکی از شماست
هر چه به خودم تلقین می کنم که شماها دیگر رفته این اما
باز هم باور کردنش برایم ممکن نیست...
آخر هر کدام از شما به من می گفتین که تو جای پدرمان داری وما رفیق نیمه راه نیستیم
پس بگویید چگونه با نبودنتان کنار بیایم!
چگونه . . . ؟ !!
گاهی با خودم از روی نا امیدی و ناچاری ،
نبودنتان را اقرار می کنم، اما
تا چشمانم را می بندم می بینم نه
شماهستین ، شما هنوزم همینجایین...
درست روبرویم...
وسط قلمرو افکارم...
با همان لبخندهای زیبا یتان
ولی چشمم که باز می شود
دوباره من می مانم و جای خالیتان..
آه از این دل گرفته و بیقرار
شما رفتین اما ، ما
دلمان برای بودنتان تنگ شده است
خدا حافظ تان ای داغهای بر دل نشسته...

سیلاب غم

من مدت‌هاست که در سیلاب غم افتاده

و توان گریز از آن را ندارم. باشد که

در این اندوه ویران کننده، آرام بگیرم.

تقدیم به مادری که ندارم(بمناسبت سالگرد سفر بی بازگشت مادرم)

من لطافت نسیم،سیپدی سپیده، نستوهی کوه


و صداقت آیینه را در تو می نگرم....مادر،


گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛


دریاها به تو غبطه می خورند؛


بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛و ملکوتیان بر تودرود می فرستند.


خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد.


تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.

میان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...


شانس دیدنت را هر روز ندارم ...


ولی دوستت دارم...


وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم...

وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم...

وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم ...


ولی دوستت دارم ....


آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام ندا شتن ها

باز هم با تمام وجودم د وستت دارم

باتمام نبودن ها دوستت دارم مادرم

نبودنتان

فصل ها بهانه اند...
چله ی تابستان هم که باشد..
سرمای نبود تان
تا مغز استخوانم را می سوزاند

دلـم تنگ است!!!

دلـم تنگ است!!!
بغض سنگینی گلویـم را می‌فشارد
و خیـال خالی شدن ندارد انگار!
مُـدام چنگ میزند گلویـم را
و بودنت را انتظار می‌کشد.
کاش دیروزی نبود
تا خاطـراتت در آن نقش نمی‌بست!
و کاش فردایی نباشـد
وقتی قـرار است
تــو در آن نباشی..!!!!

بهار ودلتنگی

بهار و این همه دلتنگی!!!؟
نه...


شاید فرشته‌ای فصل‌ها را به اشتباه
ورق زده باشد!

بهارم بی تو زمستانی سرد است

گل باغ امیدم رفته از دست
غریبانه، شبی بار سفر بست



غمش زد آتشی بر قلب خسته
که تا روز ابد، دل را شکسته

چشم من ویاد تو

همه آرام گرفتند وشب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من ویاد تو بود

زمستان است و سرمایی که جانسوز
غمِ داغِ فراقت استخوان سوز


خیالت آتشی در دل بپا کرد...
که آه ِ شعله هایش آسمان سوز!



بهانه نبودنت

دلم بهانه میگیرد نبودنت را
هیچ راهی برای سرکوبش نیست
نه خاطراتت
نه رویایت
نه یادت