روزگـــــار

 روزگارم با تلخی در گذر است. بر تمام ایام زندگیم شب های ظلمانی سایه افکنده

اند؛ طوفان سهمگین غم هجرانت راه پر فراز ونشیب زندگانیم را مسدود نموده

وسیاهی وتاریکی بر آن حکم فرما گشته .دیگر فانوسی پیدا نمی شود که نوری

هر چند اندک در شبهای تار وتنهایم منعکس نماید ویا مسیرسرگردانش را به من

بنمایاند. دیگر نه فرصت جبران گذشته را دارم ونه امید به آینده.حزن واندوه؛
ندیدن ونبودنت بر وجود نزارم مستولی گشته. در غم دوری ات بی صدا و در

خلوت خویش می گریم  و در حسرت دیدارت همچون شمع می سوزم. از آن

غروب شومی که تورخ در نقاب خاک کشیدی غم نبودنت را در یکایک لحظه

های زندگی ام حس و لمس می کنم .وچه سخت وجانفرساست گذر روزگار تلخ

وتنهایی من.