باور ندارم نبودنت را

گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید

و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید

تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی

و بودنت را افسانه ساختی.

باور ندارم رفتنت را
باور ندارم نبودنت را

چرا که بیصدا و ارام

با بالهایی از جنس نور پر گشودی
و هنوز هم گرمای حضورت مرا در بهت فرو برده
تصویر مهربانی هایت هنوز بر چشمانم قاب گرفته شده
و عطر شیرین لبخندت در فضای خانه آکنده
نه تنها من که شمعدانی ها نیز سوگوار رفتن تو اند
و اقاقی ها ،سیاهپوش و ماتم زده رد پای عبور تو را دنبال میکنند
کاش سفرت را بازگشتی بود
کاش انتظار امدنت را پایانی بود
اما خوب میدانم که رفتی تا همیشه
و ما را در بهتی عظیم جا گذاشته ای تا بی نهایت
ماندگاری در خاطر به اندازه روزهای حضورت.

                                                                                                                با قلم پسر عموی دلسوز مهندس حسن محمد زاده

مسافر بی بازگشت (مسعود رحیم زاده)

مسافر  بی  بازگشت  من آرام بخواب دیگر صبح

  زود از خواب بیدار شدنی نیست  که  باچشمانی خواب الود پیچ وخم

جادها  را  طی کنی  که مبادا دیر تر

به سر کارت  برسی دیگر نه کاری هست  نه امیری که  بهت گیر  دهد و

نه کسی چشم به  راهت تا ابد 

بخواب  ای داغ بردل نشسته