شعری در وصف خداوند از احمد خانی (فردوسی کرد)
ئه ی مه تله عی حوسنی عشق بازی
مه حبوبی حه قیقی و مجازی
مه عشوق تویی ب فه خر و نازی
عاشق تویی لیک بی نیازی
سید عبدالرحیم تاوه گوزی (1300- 1221)- (1882- 1806) با تخلص "معدومی(مولوی کرد):
ئیمشه و هه م دیسان ده روون پر خه مه ن
(دوباره امشب دلم پرغم است)
ئه ساسه ی ماته م جه لامان جه مه ن
(اسباب ماتم نزد ما جمع است)
نه تاو دووری دل بی قه راره ن
(تاب دوری ندارم، دلم بی قرار است)
بیـنایی دیده م ج خه فه ت تا ره ن:
( روشـنـایی دیـده ام از اندوه تیره شده)
شریخه و گه رمه ی هه ور دووری دوس
( رعد و برق ابر و فراق یار)
وه فه نا به رده ن مه غز و ره گ و پوس
(مغز و رگ و پوستم را فنا کرده)
شه راه ره ی گرپه ی نارمه هجوری
(شعله آتش هجران)
که ر ده ن وه غوبار کو گای سه بووری
(کوه صبرم را بر باد داده است)
از ترجمه های خیام توسط هه ژ ار(شرفکندی)
ئه م گوزه وه کوو من بووه دلدار و هه ژار
این کوزه چو من عاشق یاری بوده است
جاریکی دلی خوش بووه صه د جار خه مبار
دربند سر زلف نگاری بوده است
ئه و هه نگل وده سگره ی له ملیا دیوته
این دسته که بر گردن او می بینی
ده ستی بووه زور خراوته سه ر ملی یار
دستی است که بر گردن یاری بوده است
پر ژاندی هه ور له ده شت و ده ر بارانی
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی مه ی، بی ده می، تامی ژیان نازانی
بی باده گلرنگ نمی شاید زیست
وائیمه له سه یری سه وزه زارین داخو
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
سه وزه ی گلی ئیمه کی بکا سه یرانی
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست؟
**********************************************
شعری از عبدالجبار کاکایی
کی بود کی بود از اول ، روز و شبو جدا کرد
ماه و ستاره ها رو تو آسمون رها کرد
کی بود رو شونه ی کوه ترمه ی توری انداخت
از دل ابر تیره برف بلوری انداخت
کی بود کی بود از اول خاک زمین ُ گل کرد
این برهوت خشکُ دوزخ اهل دل کرد
کی بود که آسمونو تو چشم آدما ریخت
به گنبد بلندش ، ستاره ها رو آویخت
کی بود کی بود از اول تو دریا کشتی انداخت
تو چار دیوار دنیا مرغ بهشتی انداخت
کی بود که آدما رو از آسمون رها کرد
بال فرشته ها رو از تنشون جدا کرد
ستاره آی ستاره ، شب زمین سیاهه
چراغ آسمون شو تا فردا خیلی راهه
ما که اسیر شهر آهن و سنگ و دودیم
کاشکی همه بدونیم یه روز فرشته بودیم
*******************************************
خواب کبود
صدام نکن صدام نکن خوابشو داشتم می دیدم
کاشکی دوباره چشمامو رو هم می ذاشتم می دیدم
نه ارغوان نه اطلسی سفید مه گرفته بود
به رنگ گیس مادرم می زد به نقره و کبود
نه خنده بود نه خاطره یه حس تازه امید
نه سنگ قبر کهنه بود نه قاب عکسی از شهید
یه قطره خون دو قطره خون یه گل یه تیکه استخون
یه جاده رو به افق یه مشت درختای جوون
صدام نکن که آدما تو خوابا مهربون ترن
فقط تو قاب عکساشون قشنگترن جوونترن
صدام نکن که خواب من حتی کبود اگر باشه
می خوام بمونه برا من می خوام برام پدر باشه
صدام نکن صدام نکن خوابش داشتم می دیدم
کاشکی دوباره چشمامو رو هم می ذاشتم می دید
عبدالجبار کاکایی