عید قربان آمد و قربان رویش می روم
من گدای اویم ودایم به کویش می روم
عید قربان، عید خودسازی و تهذیب نفس است. عید قربان، روز ثبوت و اثبات عشق و تسلیم است؛
عید قربان عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. عید قربان رمز فداکاری و
از خودگذشتگی و دادن جان در راه محبوب و حد نهایی تسلیم در برابر معبود است .
عید قربان یادآور اخلاص و بندگى حضرت ابراهیم در برابر پروردگار خویش است، آن جا که فرمان حق
براى ذبح اسماعیل صادر شد، وابراهیم آن بنده فرمانبردار خداوند آماده اجراى این فرمان شد و
اسماعیل را به قربانگاه برد. عید قربان تجلی اوج ایمان و عشق است.
عید قربان، جلوه گاه تعبد و تسلیم بر ابراهیمیان مبارک
سلام بر مهر!ماه مهربانی ودوستی، ماه شادی و سرور،ماه درس و مدرسه
سلام بر مهر!ماه طنین دوباره ی زنگ مدرسه و نسیم خوش تعلیم و تربیت،سلام برماه طلوع
دوباره صبح دانش و بازگشایی مدرسه ها، بار دیگرماه منیر مهر از راه رسید و دروازه های
آسمانی بینش و دانایی به روی صدها هزار دانش آموز آغوش باز نمودند.
ماه مهر ماه یادآور شور و شعف و جوشش و کوشش آموزندگان دانش و پرورندگان بینش است
.ماه شادی ها و بازیگوشی ها و ماه قهر و آشتی های کودکانه ی بچه هایی است که دل آنها
مانند آب پاک و روشن است.بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و بوی
دوستی و محبت است.مهر آغاز پاییز است گرچه پاییز را فصل خزان وفصل برگ ریزان نام نهاده اند
اما پاییز فصل شکوفایی علم ودانش است,فصل شکوه شکوفه های بهاری افراد بشر! آنزمان
که کودکان نوشکوفه از شیب گرمای تابستان زندگی به شکوه رنگارنگ یاد گرفتن و شکوفا شدن
رسیده اند! وبرای آموزش خوشحال وخندان راهی مدرسه می شوند. پاییز فصل سخاوت آسمان
است .ابرها بر زمینهای خشک می بارند تا برای کاشت و زراعت آماده شوند
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا
با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می
روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه
کنند. نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب
را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند.
دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است. کلاسها با آغوش باز در آستانه
درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند. واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند
و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم
نمایند. چه شور و حالی دارد این روزهای آغاز مدرسه، روزهایی سراسر دلهره، شوق و اضطراب،
روزهای مهر و مدرسه، روزهایی که عشق هر سحر، عاشقانه از پشت پنجره کلاس ها سرک
می کشد تا با بالا آمدن آفتاب، تنشان را در نفس های معطر کودکان شست وشو دهند.
امید که در سایه الطاف بیکران خالق علم واندیشه تمامی کودکان مستعد ایران سرافراز؛
بدون داشتن هرگونه محدویت مالی بتوانند در کلاسهای درس حاضر وقله های رفیع علم و
اندیشه را فتح ودر راه اعتلای کشور عزیزمان ایران کوشا باشند.
پیشنهاد میکنم این داستان را بخوانید
پس از یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد
،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش
جراحی شد .
او پدر پسر را دید که در راهرو قدم می زد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا
اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس
مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،
هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام
دهم . پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو
میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم
از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک
نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمارست
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ...
تو نیستی که ... ببینی ...
فرا میگیرد. خنکای حضور دوباره فاطمه(س) در فضا ی مدینه جاری میشود و کوثر فاطمی،
جوشیدن میگیرد. به کوچه باغهای حرم تو پناه میآورم و در سایه سار ملکوتی آن نفسی تازه
مینمایم. کنار نهر استجابت مینشینم و قطرهای میشوم در آبی زلال اشکهای زائرانت، ضریح
نورانیات را در آغوش میگیرم و از بین شبکههای آن، مزار مطهر تو را تماشا میکنم. باورم
نمیشود، آیا به این سادگی به زیارت تو آمدهام، تو که زیارتت، همسان زیارت یاس گمشده مدینه
است
خجسته باد میلاد بانوی قدسیه مطهره، فاطمه معصومه علیهاالسلام وروز دختر ، این فرشتگان
آسمانی که رحمت الهی در افلاک هستند
نعمت جان ! باز23 مرداد آمد وقصه ی تلخ رفتن تو را بیشتر از همیشه به یاد آورد .از آن روز تلخی
که ناباورانه سفر بی باز گشت تو و درام آه واشک من با تمامی ناملایمات ومنکسرات روزگار تلخ
با تقدیری ناگوار برساحل اقیانوس حزن واندوه رقم خورد ودعای سابحان بر درگاه صاحبقران وارد
وواسط ومقبول نگردید؛ دوسال می گذرد دوسال است که چشمانم همه جا تو را جستجو می کنند.
دوسال است که بغض ها ی نبودن وندیدنت گلویم را میگیرند و می فشارند بدان سان که گاهی دنیا
با تمام وسعتش برایم تنگ گشته نفسه هایم در سینه حبس ونای بالا آمدن ندارند.
دو سال نه شاید دو قرن؛
دو سال است دنیا را دنبال تو می گردم . با وجود اینکه می دانم سفرت بی بازگشت است اما دلم
بی قراروجود نازنینت وچشمانم در انتظاردیدن دوباره ات وگوشهایم شنیدن طنین صدای دلنوازت را
به انتظار نشسته اند .
دو سال از نبودنت می گذرد و من هنوز باور ندارم رفتنت را نبودنت را .
در تمام این دو سال دلتنگی در همه احوال دلم بهانه ات را میگیرد.گرچه میدانم که رفتنت ابدی است
ولی هیچ کس وهیچ چیز را یارای قانع کردن دل بی قرارم نیست!
در این دوسالی که تو نابهنگام رفته ای دل ساز خود را میزند و کار خود را میکند هر روز بیشتر
از دیروز تورا می خواند وهوای دیدن روی ماهت می نماید.نمیدانم چه کنم ؟چگونه از بار
این بغض کم کنم؟
چه کنم که جایت اینقدر در لحظه هایم خالی است؟ در جمع من و این بغض بیقرار جای تو خالیست
قرار بر این بود که بر گردی نه اینکه بی خبر آوای رفتن سردهی.مردادعجیب بوی جدایی میدهد بوی
غربت و تنهایی تمام روزهایش را در بر گرفته و من با هر نفس عمیق ؛بوی بغض فرو خورده
آسمان را حس میکنم.
وقاب عکس زیبایت را شستو دهند
تا شاید حرعه ای باشند برای خاموشی
شعله های آتش درونم که
در فراق تو اینک زبانه می کشند.
پلک های نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود
درخت تناور انسانیت و روح عریان عدالت بود. هرگز از اسلام عزیز بد دفاع نکرد
و به همین دلیل، هم اسلام جاودان شد و هم علی«ع». آن ولی خدا خوب میدانست که بدترین،
سهمگینترین و پرخطرترین ضربه به یک موضع بد دفاع کردن از آن موضع است. آن امام همام با
ناکثین، قاسطین، مارقین و خشک سران و خشکاندیشان مذهبی زمان خود و حتی تاریخ گذرای
از آن زمان تا انقراض عالم که جلوتر از بینی خود را ندیده و نمیبینند به مبارزه پیگیر برخاست و
به دلیل همین جهتگیری و ایستایی و پافشاری بود که آخر الامر به دست همان شخصیتهای
مطرود از منظر علی(ع) در محراب عبادت به شهادت رسید. او در خطبه 37 از نهجالبلاغه چنین
میفرماید: «هنگامی که همه سستی ورزیدند به کار پرداختم و آن گاه که همه پنهان شدند، خود
را آشکار ساختم و چون همه در گفتار ماندند، به گشادگی سخن گفتم و گاهی که همه
ایستادند، به نور خداوند در راه تاختم. آوایم فروتر از همگان و رتبهام برتر از این و آن، در راه
فضیلت، عنان گشاده راندم و مرکب مسابقه را از همه پیشتر جهاندم، همانند کوهی ایستاده
بودم که هیچ تندری نتواند او را تکان دهد و هیچ گردبادی نتواند او را بلرزاند. حق نیازمندان را به
ایشان برگرداندم و از نیرومندان حق را بازستاندم. قضای الهی را پذیرفتهام و فرمان او را گردن
نهادهام. به خدا قسم من اولین کسی بودم که به پیامبر ایمان آوردم. در کار خود اندیشه کردم و
دیدم پیش از بیعت با او، پیمان طاعت بر عهده دارم. از من برای دیگری میثاق گرفتهاند، که آنچه
آید بپذیرم و دم بر نیاورم.
شهادت مظلومانه مولود کعبه امیر عالم هستی مولای مظلوم عدالت
امیر المومنین حضرت علی علیه السلام تسلیت باد
ادامه مطلب ...
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند …
چشمانم بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد …
آخ که چقدر تنهایم … دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم
بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته
شده است …
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته …. پیر
تنها…. تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های
دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ….
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی
دوباره ای است … پس برگرد … عاشقانه برگرد
بغض تنهایی نوشته ای زیبا از مدیر محترم وب سایت
از خدای سبحان سلامتی وجودشان را ،ورسایی قلمشان را، خواهانم.
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری.
هوشنگ ابتهاج
را از بزرگترین شاعران معاصر و در تعبیری او را حافظ زمانه نامیده اند. از ویژگی های شعر ابتهاج پیوند با
زمانه و مشکلات آن است.
سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر
و آسمان چون من غبارآلود دلگیری
باد بوی خاک باران خورده می آرد
سبزه ها در رهگذر شب پریشان اند
آه، اکنون بر کدامین دشت می بارد؟
باغ، حسرتناک بارانی ست
چون دل من در هوای گریه سیری.