به یاد نعمت وسمیه

در
ورق
پاره های
قلبم
از شمامی نویسم ازخودم از احساس پوچی
که
هر لحظه مرا تا نبودن ها می برد
هوای
حوصله ام
ابری
است چشم دلم بارانی


و اشکم برای گریستن


یاد تان  آتشی زده بر دلم


که تااستخوان ها  می سوزاند ومیشکند


یادتان تمام وجودم را به یغما برده است


مگر می شود دوجوان را دوگل زیبا را در زیر خروارها خاک


مجسم کرد


نه نه هرگز هرگز