بعد از سالها انتظار اینک مادر حس زیبای شکوفه دادن عشق پاکشان را در خویش احساس می نمود.
نمی دانست که چگونه شکوفایی عشق وامید را به یار وهمسرش خبر دهد؟تا اینکه نوید استجابت دعاهای خالصانه را درصبحی دل انگیز با درخشش انوار گرما بخش خورشید با اقیانوسی ازمهرومحبت اعلام کرد.پدر اما! با چشمانی مملو ازشبنم زلال اشک خاشعانه وخاضعانه دستهایش را برای سپاس وستایش به آسمان بلند وپیشانی را بر خاک درگاه ربوبی مالید وسجده شکر بجای آورد.پس از ماهها انتظارامیر حسین پای به عرصه گیتی نهاد و نغمه دلنشین شادی را با نسیم نوازشگرعشق ومحبت به جان تشنه پدر ومادر هدیه داد.
هنوز چند صباحی از روییدن جوانه زیبای هستیش وسرودن ترانه دلنشین وشادی بخش زندگییش نگذشته بود که گل پاک وجودش در گلستان زندگی با تند باد سخت تقدیر همان سنت امتحان الهی مواجه وچشمان معصومش در میان ناباوریها به تاریکی گرایید وآفتاب, تابش انوار طلایی وروشنایی بخشش را از دیدگان زیبایش دزدید تا این بار با روشنایی دل بنگرد وببیند.
واینک تو! با لبخندی کوچک از جنس محبت وامید ؛شور ونشاط را وعشق وامید را برایش به ارمغان آور هرچند که اورا نمی شناسی اما همدلی را معنا نموده ای.
اینک تو!با نسیم نوازشگرگذشت رایحه مستانه بخشش را به مشام جانها برسان وواژه زیبای همدلی را برلوح دلها ترسیم بنما
راه اندازی کرده ام از سود آن میخواهم به کارهای خودم از جمله درمان بپردازم.شما برای
خرید شارژ همراه اول - ایرانسل - تالیا-رایتل میتوانید از طریق فروشگاه امیرحسین که در زیر با کلیک
برروی بنر مربوطه مستقیماً به فروشگاه من آمده و کارت شارژ
خود را خریداری کنید. ضمنا دوستانی که میخواهد از این طریق منو کمک کنند اعلام کنند تا
لینک فروشگاه خود را در اختیار آنان قراربدهم تا در وبلاگ خود درج نمایند.
برای آشنایی بیشتر به نوشته هایش در
انسانیت حالت تعالی روح وعصاره ی فضایل اخلاقی است .وانسان را آن
هنگام انسان نام نهند که دارای این فضیلت مهم اخلاقی باشد .از این رو
تفاوت انسانها در همین است وگرنه از نظر جسمانی وشکل ظاهری
تفاوت چندانی با هم ندارند.انسانیت را باید کسب کرد وآموخت ؛گاهی
ممکن است آنچه را که بدست آورده ایم همانند مالی ومکنتی ویا اسمی
وشهرتی ویا مقام ومدرکی باعث سقوط ما از انسانیت شود .لذا باید
سخت مواظب توفیقات ظاهری واعمال ورفتار خویش باشیم.
اما به نظر من:
انسانیت رفتار بچه ای است که وقتی رفت و دید در یخچال چیزی
نیست،نگاهی به پدرش انداخت دید سرش پایینه،شیشه آب را برداشت و
گفت چقدر تشنه ام بود بابا.
انسانیت در زیارت کعبه شخصی است که خالصانه وبی سر وصدا به مکه
می رود بعد از دوماه دوستش از او می پرسد که مدتی نبودی می گوید
به سفری دور رفته بودم.
انسانیت در اشکهای معلمی است که چون دانش آموزش برای آمدن
مادرش به مدرسه به او می گوید که مادرم مریض است وخون از گلویش
بیرون می ریزد اما پدرم قول داده که سر ماه هم مادرم را به بیمارستان
ببرد وهم برای من دفتر بخرد ناخود آگاه شروع به گریه کردن می نماید.
انسانیت در استعفای رییسی است که چون توانایی لازم را برای کار
محوله ندارد از ریاست کنار می رود.
انسانیت درنگرانی دوست ورفیقی است که بخاطر غیبت یک روزه رفیقش
تمامی جا ومکانها( بیمارستانها ؛ نهادهای انتظامی وامنیتی و...) را با
اظطراب تمام گشته وچون او را به سلامت می یابد سجده شکر بجا می
آورد.
انسانیت درقلب خواستگاری است که بدون توجه به سخنان سخیف
اطرافیان وبه ثروت ومکنت وزیبایی دختر موردعلاقه تمامی موانع را بر میدارد وبا
او ازدواج می کند.
انسانیت در بخشیدن شهریه جوان دانشجویی است که چون پدر
همکلاسیش را بیمار می بیند همراه با دوستش بجای دانشگاه برای
معالجه وی راهی بیمارستان می شود.
همه ی اینها انسانیتند لیکن انسانیت خیلی بیشتر از اینهاست مانند:
شما بگوییـــــــــــــــــــد:
سنگ ناله میکند: رود، رود بیقرار
کوه گریه میکند: آبشار، آبشار!
آه سرد میکشد باد، باد داغدار
خاک میزند به سر، آسمان سوگوار
سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید
برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار
ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پیچ و تاب شد، جستوجوی جویبار
در لبش ترانه آب، از گدازههای درد
در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار
از سلالهی سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نمیشود! کی کسی شنیده است
زیر خاک گم شوند، قلههای استوار؟
بیتو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم
روی شانهی دلم، هر غمی هزار بار
هر چه شعر گل کنم، گوشهی جمال تو!
هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!
از: قیصر امین پور
قیصر! گرچه این شعرزیبا را در رثای مرحوم حسینی شاعر وهمکارتان به زیبایی تمام سرودی,لیک این اشعار چون خلعتی نیکویند بر قامت تمامی گلهای نوشکفته ای که درعنفوان زندگی ناباورانه وناگهانی عالم جان عزیزشان گلستان گلهای طاعت وتسلیم گردید و دنیا را به یکباره رها کردند وبسوی محبوب ومعشوق شتافتند.
یادتان گرامی ومقام ومأوایتان اعلی علیین باد
باز
بهانه ی دلتنگی ام
"تویی"
مشق امشب...
درس بی "تو" بودن است
قصه ی سکوت و هجوم تنهایی به ویرانه ی قلب من
درس گریه و افسوس سخت و تلخ!!!
و تکرار لالایی ارام و بی صدا زهر است
مشق اشب و هر شبم
درس بی "تو" بودن است نازنینم...
باور ندیدنت ازارم میدهد هنوز
غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته
یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد
روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!
ارسال توسط:elina
مرثیه ای به زبان کردی از مدیر محترم وب سایت ئامانج
برای آشنایی با این بزرگوار ونوشته های عالیش بر روی شکل زیر کلیک کنید
شده یک سال که رفتی از برِ من
بیا بنگر تو این چشم ترِ من
به درد آمد دلم از این جدایی
چرا رفتی نباشد باورِ
من
دلم یک لحظه از یادت جدا نیست
تو بودی ای برادر
یاورِ من
روزها گذشتند وماهها به سر آمدند، به امید رویتِ روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی و در اندیشه باز آمدنت ثانیه های زندگیم؛با آوای غم بی تو رفتند ومردند.
نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی وبرزن را مرور میکند . دل من در غم
هجران تو ای برادرم، چه بگویم، چه کشید.شبها به امید دیدنت سربر بالین
می گذارم تا شاید تورا نه در عالم که در خواب ببینم وقصه نا تمام جوانیت
را؛زود بسر آمدن زندگانیت را؛سرودن نابهنگام غزل خداحافظیت را، برایت بازگو نمایم.
افسوس که بعدازتو خواب با چشمان بارانیم قهر نموده وچون سر بر بالین
می نهم کابوس رفتنت تمام وجود بی قرارم را فرا می گیرد.باورم نمی شود که بین من وتو این همه فاصله باشد.
برادرم ! امروز خواهرمان آمده بود می گفت به بیست وسوم ماه رمضان نزدیک می شویم. این یعنی سالگرد غروب غم انگیزت در آن بیمارستان پر ازخاکستر و خالی از باران و....
این یعنی یک سال است که غمی سیاه آسمان قلبم را فرا گرفته و لهیب سوزان دوزخ بر وجودم مستولی گشته وبارش مستمر چشمانم نتوانسته از شعله آتش درونم که در فراق تو زبانه کشیده بکاهد.
ادامه مطلب ...