به یاد نعمت وسمیه

در
ورق
پاره های
قلبم
از شمامی نویسم ازخودم از احساس پوچی
که
هر لحظه مرا تا نبودن ها می برد
هوای
حوصله ام
ابری
است چشم دلم بارانی


و اشکم برای گریستن


یاد تان  آتشی زده بر دلم


که تااستخوان ها  می سوزاند ومیشکند


یادتان تمام وجودم را به یغما برده است


مگر می شود دوجوان را دوگل زیبا را در زیر خروارها خاک


مجسم کرد


نه نه هرگز هرگز

و آن روزها

و آن روز ها که شما بودین وهمه باهم  بودیم
و در کلبه محقر خویش زندگی می کردیم
و آن روز ها که دریا آبی بود
و آن روز ها که نعمت وسمیه بودند ودر انحصار باد خزان نبودند
و آن روزها که زندگی شیرین بود خبری از سایه شوم دیگران نبود
و آن روز ها که نعمت بود وسمیه
ومن در کنارشان اما بدون غم ودرد ورنج امروز
و آن روز ها که هر کدام به کار خویش مشغول
متولد دهه ی شصت بودین
و مرداد وشهریور ماه دریکم وبیست ودوم و چند شنبه ای که نمی دانم
باقامتی استوار ولبانی خندان


و‌
و آن روز ها تمام شدند
در سالهایی که هزارو سیصد ونود یک ونود شش  بودند
در مرداد ی که بیست وسوم بود
در روزهایی با نام دوشنبه و یکشنبه
در صبح وظهری که ساعتش هفت ونیم  و چهاربود به وقت رفتن شما
آن روز ها تمام شدند
در سردخانه ای که به سلام ایستاده بودین
به قنوت شاید
و دست راستتان بر سینه ی چپتان گواهی می داد که این قلب شما بود که تاب نیاورد

و آرام آرام چشم هایتان را بر روی تمام آرزوهایتان بستین ورفتین

وقتی تو رفتی

وقتی تو رفتی

از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت

از دست من وز دست ما اینده ها رفت

وقتی تو رفتی

مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد



وقتی تو رفتی

دنیا به چشمم از قفس هم تنگ تر شد

وقتی تو رفتی اندوه شوق زندگی را از دلم برد

وقتی تو رفتی

برگ درختان زرد شد خورشید افسرد

وقتی تو رفتی مرگ خندید

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد


برای بهـــــار دختر کوچکم

بهارم دختر خوشکلم

بی شک قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب  کوچک تو ست

چراکه تو یادگار مهربانترین  وپاک ترین ومعصوم ترین ومظلومترین فرشته آسمانی هستی❤️

اینک در طوفان غضب ناک غم  جانفرسای فراق مادرت  ازنگاه معصومانه وغمناکت سبد سبدسیب می چینیم

وقد کشیدنت را نفس می کشیم وراه رفتنت را در دنیای بی وفای امروزی سر می کشیم

تا که خانم شدنت را در آغوش بکشیم وجانشین  خلف وشایسته مادر جوانمرگ بلکه عزیز ترین مادر ومعلم دنیا شوی



بهــــــــــــــارم

روزی که به دنیا آمدی نمی دانستی که یک سال بعد از تولدت « سالهای سال» آرامش گر دلهای کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیبا تر خواهد بود

عزیزدلم خداوند همیشه حافظ ونگهدار تو باشد

جاده زندگیت همیشه هموار باشد

مزرعه زندگیت سرشارازموفقیت وشادکامی بوده وعمرت طولانی باشد

عمرت افزون وعاقبت وعاقبت بخیری بهره ی زندگیت باد

خدایا اشک هایم را ببین

دلم خوابی میخواهد از جنس خواب های ابدی....

از آن خواب هایی که هیچ معجزه ای بیدارش نکند...

ازآن خواب هایی که مرا به اغوش خدا کشاند...



خدایا....

اشک هایم را ببین ...

خدایا عزیزانم را  در حالی که

در عنفوان جوانی بودند

با هزاران آرزو بردی

اینک

مرا به اغوشت دعوت نمیکنی؟
نمیخواهم بی دعوت بیایم..

سمیه جان روز معلم است وتو نیستی

دلم برایت تنگ شده !
چقدر دلتنگ حضورت هستم
می خواهم آنقدراشک بریزم
تاغبارغمت ازقلبم تمیز شود
هرلحظه وهرجا میروم حس
نگاهت بامن است

نه ماه بدون توگذشت هنوز باورم نمیشه که نیستی
نه ماه است که طنین صدای گرمت درفضای خانه ما ن نمی پیچد
وناباورانه جای خالیت رانگاه میکنم
وبه آستانه درچشم دوخته ام اما افسوس که
دیگر سعادت دیدارت رانخواهم داشت
اما امروز روزمعلم است وجای توخالی
روزت مبارک معلم مهربانم

                                                                            با قلم: خدیجه رحیم زاده

بی تو هیچ پاییزی بهار نمی شود

   ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻣﺮﮒﺩﺍﺭﺩ .
ﺗﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺳﺒﺰﻩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﻋﮑﺲ ﺯﻟﻒ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
ﺳﺎﻋﺖ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﮐﻮﮎ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ



ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ
ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﮐﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻣﺸﺎﻥ
ﺷﻤﻊ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻦ ﻋﻤﺮ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﺭﺥ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻬﺎﺭ  ﺑﯽ ﺑﻬﺎﺭ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ  ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ

ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ

ﺑﺎﺯ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ تو
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻬﺎﺭ
ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺩﺍﺭم
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ



ﺭﻧﮓ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﻮﯼ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﯽ
‏ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻤﺎﻧﺪ

رفتن سمیـــه

رفتن سمیـــه
رفتن تو یک حادثه بود
حادثه ای عظیم که هنوزعلتش را آسمان نفهمیده و می بارد از فراغت
حادثه رفتن تو دل دریا را خون کرد
دل کوه را شکست آبی آسمان را سیاه پوش و داغدار کرد
و ساحل هنوز رنگ آرامش به خود ندیده
درست از وقتی حادثه رفتن توبه وقوع پیوست
همه چیز بهم ریخت کار دنیاست دیگرتو حتی دنیا را هم دیوانه خودت کردی
تاچه رسد به من ........


رفتنت چه زود وناباورانه بود خواهرم
آن ارابه ی مرگ  در آن صبح تابستان که خورشید اندک اندک از
پشت کوه بیستون بالا می آمد تا نوید روزی دیگر برایت دهد
با سرعتی دیوانه وار و نامعقول بر پهنه ی جاده ای نه چندان بد
ونه چندان دور ونه چندان نا آشنا تورا برای همیشه از ما گرفت
تو که به زیارت ثامن الحجج رفته بودی .
اندکی درنگ می کردی تا حداقل خورشید طلوع می کرد.
چرا زود وچرا زود؟

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز


تا کی در انتظار گذاری به زاری ام؟

باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاری ام


دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز


جان سوز بود شرح سیه روزگاری ام




بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود


دیشب که ساز داشت سر سازگاری ام


شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد


چشمی نماند شاهد شب زنده داری ام


طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست


ماند به شیر شیوه ی وحشی شکاری ام


شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز


تا زنده ام بس است همین شرمساری ام