رنج زندگی مرا پر کرده است ٬ دستهای مرا از پشت بسته است ٬
قدمهای مرا زنجیر کرده است و نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است
عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد
پشت چشمهایم به خواب رفت اندوه ندیدن ونبودنت.
همه ی عمر داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .
غم تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچید
که هرگز از
آن بیرون نیایم
حالا من ماندم و دلی سرشار از غم که صبوری نمیداند
برای خداحافظی زود بود ؛ما هنوز به سلام نرسیده بودیم..!