در مجنون ترین هوای بهاری
باعاشقاته ترین بارش
بر جاده جنون
چه بی احساس...
درفراقت
در خود شکسته ام
آذرگرامی(میدخت)
دالگه شعری به زبان کردی با قلم رسای استاد ارجمند خانم آذر گــرامـــــی که بمناسبت روز مادر به پاس قدر دانی از زحمات بی بدیل تمامی مادران عزیز سروده است.
دالگه
لاوه لاوه د که م دایه پیره گەم
کیوه سبورم پر له نیورەگەم
شەوان تا وە روژ پڕڵه پەژاڕه
ڕوڵد خم نێونێ تەکی شەواڕە
دەسد دەس نەماز رۆو قولەناز
ۆەسادە دەلی خوەنیدن نەماز
دۆای دیگران دۆای اه وه ڵێو
دۆاێ رولیلد ساحل جه مێو
قەسم خێون سلح داوان پاکت
جیەگەنازم سینە پڕچاکت
کیوه بیسەتێون شه ر مه نده سه برد
فڕهاد تعزیم کید;عشق ە چۆ خوەرد
دنگ وارانی,نم نم واریدەن
عشق و محبت ڵەدڵ کاڕیدەن
اڕای شادێ دڵ وه زوڕ خەنیدەن
بەذرەدەل تەنگی ڵەدل کەنیدەن
ئورە ۆەهاڕی دیدەێل ێسرینەد
شاهدەدرددڕخ پر چینەد
بهیشت ئرزانی ژیرەپای ته نه
فرشتە خودا هوا خا ی ته نه
سەرم سەرینه سەرە پەر دردد
دەلم قورۆانی هناسە ێ سڕدد
دەلد هڕ خوشود سەرد سەلامت
مە بوم وه نزرد هر نیود ملامت
خاک ژیڕەپاد سێوڕمی چەوانم
مختاج دوعام,درددڵە گیانم
ترجمه در ادامه مطلب
زمستان که از راه می رسد
یاد گرمى دستان تو می افتم.
نیستى تا ببینى
چقدر بى تو سردم
چقدر پر از دردم
اجاق شعرم کور است
و لبخند شبانه ام تلخ
کلبه ى خیالم پر از اندوه
و کشتزار غزلم خشکیده
خورشید از پشت کوه ذوقم طلوع نمى کند .
درختان باغ سپیدم خشکیده اند و چشمه ى اشکم بى آ ب.
یلدا که آ مد
یاد گیسوان سیاه بلندت افتادم که چه شاعرانه به مواجى آ بشار بر شانه هایت ریخته بود.
تو که بودى یلدا نه تاریک بود نه بلند .
تو که بودى همه جا مهتاب بود و ستاره باران .
بى تو ستاره ها کوچیدند و باران هم به فراموشى سپرده شد.
یلدا چه زود آ مدى و چه زود رفتى....
« استاد جلال کوهی »
هرگاه بر مزارت می نشینم تازه معنای زندگی را می فهمم که چیست و چقدر
بی ارزش است؟با نگاه به تمثال جوانیت که از ظلم وجور روزگار غبار گرفته ؛
آتش درد زخمهایی که در سینه ام لانه نموده شعله ور می شود. وقتی به
چشمانت نگاه می کنم مظلومیت کودکیت را می بینم که با با تو را به من
امانت داده بود.مظلومیتت گویای آن است که گویی غریبیم را به بلندای
زادگاهم وآرزوهایم را به سفرهای همیشگی وبی پایانم می سپارم تا شاید
پاکترین ودلسوزترین بستگان و دوستانم برایم اشک بریزند.
میدانم اشک غم از چشمان خواهرانم شعله ور است وبرادرانم باید این غمها
را با خاکستر صبر بپوشانند.
نعمت جان ! نیک میدانم که اشک های مرا فقط کلمات دیده اند؛با رفتنت
نه تنها چشمانم که در فراقت لبخندم هم گریه شده است.
بعد تو سرم را بر سینه واژگان گذاشته ام وکتابی گشته ام از غم که پایان
ندارد. بدان که با رفتنت بزرگترین کلمه ای را که به من آموختی اشک بود
وغم ؛بدان که پس از آن وداع غریبانه وناباورانه درآن غروب غم انگیز ایستاده
جان سپرده ام در حالی که درگاه منزلم در حیرت گامهایت وا مانده است.
برادرم! هیچ دوست نداشتی برای یک بارهم نگاهی برما بعد از خود اندازی؛ و
چگونگی غرق شدنمان را در دریای غم از دست دادنت بنگری
حس غمگینی که من در سینه دارم در سینه دیگران کمیاب است.دستهایم
بسیار خسته اند! چه کسی میداند هم صحبتی شمع با شب را وچه کسی
میداند که سفر دل به انتظار برادر چه طاقت فرساست.به آنانکه دل بسته
بودی ناجوانمردانه بجای سیب؛ سنگ در بغل دارند تا روحم را بیازارند.
برادر یگانه ام،می روم از کنار تو
می روم ونمی رود، از نظرم بهار
دانلـــــود کـتاب :مجموعه ای از کتابهایی سودمند که خواندن آنها برای افراد نه تنها جالب بلکه بسیار مفید خواهدبود
داستان های آموزنده نکته های آموزنده
گلچیــن اشعــــار گزیده اشعار کردی
دانلود موسیقی کـــــــردی(هوره-گورانی-شعر کردی)
دانلود کلیپ موسیقـی کـــردی(فیلم)
نگرانم نباش من دیگر تنها نیستم ،خیالت ،رویاهای بر باد رفته ،ذهن آشفته ،کتابهابم ،قلم خسته
ام ،قرصهای آرام بخشم و یک دل سیر ناگفته ها همراه منند
نگرانم نباش من آموخته ام هر چند سخت اما بگذارم و بگذرم
نگرانم نباش دیری است که کوهها درد هایم را بی واگویه در دلشان نگاه میدارند
دیری است که چاه عمیق احساسم صدایش در نمی اید
دیری است بانوی بی رغیب رویاها نزد خود نیز شکوه نمی کند
دیری است دلتنگی هم نمیکنم ،زیرا دلم دیگر دل نیست ،شکسته است آنقدر که پیرمرد پینه دوز
کهنه یادها هم نمی تواند به فریادش برسد ،انگاه که فریاد میزند کسی نیست؟؟؟؟
با لبخندی تلخ نگاهش میکنم و میگویم پیرمرد کهنه یادها ایا با گذشته های شیرین قلبم دوباره
ترمیم خواهد شد ،برمی خیزد تلخ و آرام دور میشود تا شاید کوله بار یادهای شیرین پدرانمان به
فریاد کسی برسند که امید در دلش زنده است و ببندد زخمهای کوچک دلش را با یادهای شیرین.
نگرانم نباش من تنها نیستم خیالت همراه وفادار من است تا همیشه.
تو در ظاهر چه می بینی درونم اتشی بر پاست
کزین آتش هماره اندرونم در غم وغوغاست
شدم آواره شهر غریبی ،بی کسی اینجاست
همان باغ وبهاری کو ندارد اطلسی اینجاست
تن من تا ابد زخمی ظلم دستهای توست
زظلم تو همیشه در دلم زخمی کهن بر جاست
ترا بخشیدم اما در دل آرامش نمی یابم
نمیدانم چرا افکار من هردم به هر نحوی ودر هر جاست
چه کردی با دلم ای همسفر؛ کان عشق جانانه
دگر پرزد ؛برفت وهر شب عمرم شب یلداست
نه گرمایی به کاشانه نه عشقی اندر این خانه
تن من فراغ از آغوش تو،در سختی وسرماست
از این یک جانبه مهر و وفا خسته شدم خسته
برو دیگر نخواهی دید آن وقتی که دل شیداست