یاد گل روی تو

گل خورشید که شکفت
یاد گل روى تو افتادم
در صبحى زیبا
به دشت تنهاییم لبخند زدى.
خون در رگهایم خشک بود و
لبانم ترک ترک
چشمانم بى سو بودند
و تنم اسکلتى غبار آ لود


از دور دست شعر
که طلوع کردى
بسان آ دم در آ غازین روز حیاتش
زندگی در رگ هایم
جریان یافت.
جهان را با تمام زیباییش سیر ندیده بودم
که غروب ناباور کوچ تو
تمام رنگ هاى مینیاتور خیالم را در هم ریخت
و من آ واره ى شهر آ روزها شدم
روزهاست منتظرم که دوباره در آ سمان شعرم طلوع کنى
تا غزلى تازه براى چشمانت بیافرینم