زمستان که از راه می رسد
یاد گرمى دستان تو می افتم.
نیستى تا ببینى
چقدر بى تو سردم
چقدر پر از دردم
اجاق شعرم کور است
و لبخند شبانه ام تلخ
کلبه ى خیالم پر از اندوه
و کشتزار غزلم خشکیده
خورشید از پشت کوه ذوقم طلوع نمى کند .
درختان باغ سپیدم خشکیده اند و چشمه ى اشکم بى آ ب.
یلدا که آ مد
یاد گیسوان سیاه بلندت افتادم که چه شاعرانه به مواجى آ بشار بر شانه هایت ریخته بود.
تو که بودى یلدا نه تاریک بود نه بلند .
تو که بودى همه جا مهتاب بود و ستاره باران .
بى تو ستاره ها کوچیدند و باران هم به فراموشى سپرده شد.
یلدا چه زود آ مدى و چه زود رفتى....
« استاد جلال کوهی »