رفتن سمیـــه

رفتن سمیـــه
رفتن تو یک حادثه بود
حادثه ای عظیم که هنوزعلتش را آسمان نفهمیده و می بارد از فراغت
حادثه رفتن تو دل دریا را خون کرد
دل کوه را شکست آبی آسمان را سیاه پوش و داغدار کرد
و ساحل هنوز رنگ آرامش به خود ندیده
درست از وقتی حادثه رفتن توبه وقوع پیوست
همه چیز بهم ریخت کار دنیاست دیگرتو حتی دنیا را هم دیوانه خودت کردی
تاچه رسد به من ........


رفتنت چه زود وناباورانه بود خواهرم
آن ارابه ی مرگ  در آن صبح تابستان که خورشید اندک اندک از
پشت کوه بیستون بالا می آمد تا نوید روزی دیگر برایت دهد
با سرعتی دیوانه وار و نامعقول بر پهنه ی جاده ای نه چندان بد
ونه چندان دور ونه چندان نا آشنا تورا برای همیشه از ما گرفت
تو که به زیارت ثامن الحجج رفته بودی .
اندکی درنگ می کردی تا حداقل خورشید طلوع می کرد.
چرا زود وچرا زود؟