بغض سنگین

باز هم بیست سوم مرداد از راه رسید؛همان روز شومی که حادثه ی تلخ جدایی تورا


و درام آه واشک مرا رقم زد؛ آن غروب غم انگیزی که فریاد های تلخ من از کهکشان


 گذشت وبا بی رحمی تمام مرثیه تلخ رفتنت را سرود،تا غمهای مرا به درد ودردهایم را


به بغض وبغضهایم  را به اشک تبدیل نمود.


برادرم امسال سومین سالی است که با غم نبودنت روزگار را بسر می برم  .


 در نبود تو روزهایم    همه شب وشبهایم سرد وتاریک است. در نبود تو


   ستاره ها همه بی نور و بی رنگند،گلها همه زردند؛تما می صداها، صدای 


 بغض و اندوه اند ؛و باد انگار چون من بغضی سنگین  در گلو دارد   ومن پر از


سکوت سرد غم جانفرسای هجران توأم.



واین هم شعری از استاد جلال کوهی بمناسبت غروب نابهنگام وغریبانه ات

ده فته ر شیعرم؛ له نو وا برده ى

سه ونزى وه هارم ؛ سه رده وا برده ى

تا چه و واز کردم ؛ خوه م وه ته نیا دیم

ده سى هات بى ده نگ ؛ را خودا برده ى

.....ته رجمه......

دفتر شعرم را باد برد

سبزى بهارم را خزان با خود برد

تا چشمانم را باز کردم خودم را تنها یافتم

دستى از غیب آ مد و او را براى خدا برد....
نظرات 1 + ارسال نظر
Ali سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 03:07 ب.ظ

ازچشم توتاقلب من راهی نیست
بی چشم توجزحسرت وآهی نیست
بالطف تو ای ماه پُر از سنبل
ظلمت مرا شوق پگاهی نیست
برطالب ِ دلداده ی رخسارت
جزعشق ونظرهیچ گناهی نیست
درزلف غزل،عشق توآویختی
بی توغزل درخور نگاهی نیست
فیروزه ی مرموز ِ تماشایی
بی لمعه ی عشقت پرکاهی نیست
ازطلعت ِ اشراق گذشتی ماه
تادیدکه چون رخ تو ماهی نیست
ازتیر نگاهت دل ِ همه مجروح
بهتر زغمت هیچ پناهی نیست
پر از سنبل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد