شب قدر در اندیشه دکتر شریعتی

  بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
 

   إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ۝ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ۝ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ۝ تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ ۝ سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ۝

    ما «آن» را فرود آوردیم درشب قدر. و چه می دانی که شب قدر چیست؟شب قدر از هزار ماه برتر است. فرشتگان و آن روح دراین شب فرود می‌آیند به اذن خداوندشان از هر سو. سلام بر این شب تا آنگاه که چشمه خورشید ناگهان می‌شکافد!

و تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک، قرن‌ها از پس قرن‌ها همه تهی و همه سرد، مرگبار و سیاه، و نسل‌ها در پی نسل‌ها، همه تکرارى و همه تقلیدى، و زندگی‌ها، اندیشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ!

ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شب‌هاى پیوسته، آشوبى، لرزه‌اى، تکان و تپشی که همه چیز را بر می‌شورد و همه خواب‌ها را برمی‌آشوبد و نیمه سقف‌ها را فرو می‌ریزد. انقلابی در عمق جان‌ها و جوششی در قلب وجدان‌های رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و جهاد عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار! نشانه‌هایی از یک «تولد بزرگ»، شبی آبستن یک مسیح، اسارتی زاینده یک نجات! همه جا، ناگهان «حیات و حرکت»، آغاز یک زندگی دیگر، پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین، به سرزمین، به این قبرستان تیره و تباه که در آن انسان‌ها، همه اسکلت شده‌اند، فرود آمده‌اند.

این شب قدر است.

شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نو را بنیاد می‌کند. این شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است که صبح عید قربان را در پی دارد و سنگباران پرشکوه آن سه پایگاه ابلیسی را! شب سیاهی که در کنار دروازه منى است، سرزمین عشق و ایثار و قربانی و پیروزى!

و تاریخ همه این ماه‌هاى مکرر است، ماه‌هایی همه مکرر یکدیگر، سال‌هایی تهی و عقیم، قرن‌هایی که هیچ چیز نمی‌آ‏فرینند، هیچ پیامی بر لب ندارند، تنها می گذرند و پیر می‌کنند و همین و در این صف طولانی و خاموش، هر از چندى شبی پدیدار می‌گردد که تاریخ می‌سازد، که انسان نو می‌آفریند و شبی که باران فرشتگان خدایی باریدن می‌گیرد، شبی که آن روح در کالبد زمان می‌دمد، شب قدر!                                                

  شبی که ازهزار ماه برتر است، آنچنانکه بیست و چند سال بعثت محمد، از بیست و چند قرن تاریخ ما برتر بود. سال‌هایی که آن «روح» برملتی و نسلى فرود می‌آید از هزار سال تاریخ وى برتر است. و اکنون، براندام این اسلام اسلکت شده، برگور این نسل مدفون و برقبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سیاهی و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟

شبى که باران فرو مى‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌ای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانه‌اى، بوته خشکی و درخت سوخته‌اى و جان عطشناک مزرعه‌اى فرو مى‌افتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید مى‌دهد. چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌اى از آن برپوست تن و پیشانی و لب وچشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن! هرکسى یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردى، که ماه‌ها همه تکرارى و سردوبى معنى مى‌گذرد، گاه شب قدرى هست و درآن از همه ا فق‌های وجودی آدمی فرشته می‌بارد و آن روح، روح القدس، جبرئیل پیام‌آور خدایی برتو نازل می‌شود و آنگاه بعثتى، رسالتى، و براى ابلاغ، از انزواى زندگى و اعتکاف تفکر و عبادت وخلوت فراغت و بلندى کوه فردیت خویش به سراغ خلق فرود‌آمدنی و آنگاه، در گیرى و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام!

که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما «هرآگاهی وارث پیامبران است»! آن «روح» اکنون فرود آمده است، در« شب قدر» به سر می‌بریم. سال‌ها، سال‌های شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را می‌شنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را درشب این کویر مى‌توان شنید.

سلام بر این شب، شب قدر، شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد، گل سرخ فلق برلب‌هاى فسرده این افق بشکفد و نهر آفتاب بر زمین تیره ما ... و بر ضمیر تباه ما نیز جارى گردد. تا صبح بر این شب سلام!

نظرات 2 + ارسال نظر
جلال چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 07:06 ب.ظ

له وینه ى پیره دارى ؛ له رزم وه ده س واوه
ساتى بنیشه لامان؛ بى ت حالم خراوه

گرى بنیش و گوش به ى ؛ بزان بى ت چوه کیشم
چه نى خه مینم هه ر شه و ؛ ره نج م بى حساوه

بنوور وه حال زارم؛ له ناو ئى شاره ته نیام
بى ت چه وم نیه خه فى ؛ بخوه ن ت لاوه لاوه

بیلا بیونم چه وه یلد؛ هه ساره گه ى شه وه یلم
تا هه م له نوو مه س بکه م ؛ چه وه یل ت شه راوه

دلم وینه ى مه لیوچگ ؛ له دام ت ئه سیره
نایده و دیارى یه ى شه و ؛ له داخ ت کوواوه

ره حمى ئه گه ر بکه یدن ؛وه ئى فه قیره یه ى جا
وه جى دیورى نیه چودن ؛ ت خوه د زانى سوواوه

وه ختى ک مانگ ئلایدن ؛ یه ى شه و له به رزى کاوان
به و ره و له ئى هنازه ؛ شه رى بخه له ى ناوه

جه لال کوهى......

با سلام از حضور گرمتان واشعار بسیار زیبایتان بسیار ممنونم
قلمتان رسا وجودتان پابرجا

روح الله علی بیگی چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 10:09 ب.ظ http://omid271.blogfa.com

رفتم کـــــــــه نبینــــی پریشان شدنم را / غمناک ترین لحظه ی ویران شدنـم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم / تا تو نبینـــــی غـــــم تنها شدنــــم را
رفتم کـــــه درین شهر نبینـــــی اثـــرم را / لب های ترک خورده و چشمان ترم را
حاجت به رها کردنم از کنـج قفس نیست / ای قیچی تقدیر مچین بال و پــــرم را
تنهـــــــا شـــــدم آن قدر کـه انگار نه انگار / با آینـــــــه آراستـــــه ام دور و بـرم را
من ماهی دریایم و دل تنگـــــم از این تُنگ / ای مـــرگ به تعویق میفکن سفرم را

با سلام واحترام
از اینکه لطف فرموده واز این مطالب الکن بازدید و وقت خویش را صرف نوشتن این نظر بسیار زیبا نمودی منون وسپاسگزارم
سلامت ونویسا باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد