ندای دل انگیز

نصف شب است وآسمان جامه ی سیاه تاریکی را بر تن نموده ,عالمیان را خوابی

عمیق فرا گرفته ؛تنها صدای  مرغ شب با ناله ای حزین بگوش می رسد به گمانم

او نیز عزیزی را از دست داده واینک در غم هجرانش سرود تلخ جدایی را می
سراید.

اما من !گرچه با غم مأنوسم وچشمانم در حسرت دیدن روی ماهت خواب را

فراموش کرده اند.ولی امشب در تلاطم دریای خروشان یاد تو ؛گرفتار موجی

سخت و ویرانگر گشته ام که وجود بی قرارم را بی محا با برصخره های سخت

ساحل پریشانیها ودلتنگیها می کوبد.تا رنجورترین وخسته ترین واژه ی دلتنگی را

فریاد زنم وبا ناله های حزینم تاریکی شب را بشکافم.

امشب وجودم اسیرصاعقه ای جانسوز ازبغض واشک وآه وحسرت گردیده.

امشب به حکم رفتن ناباورانه وزود هنگامت در خلوت تنهایی خویش ، در میان

نامردمیها ونا جوانمردیها ؛بغضهایم را فرومی برم وسکوت را اختیار میکنم.چرا

که سکوت، یعنی گفتن در نگفتن .
سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی

آری سکوت را اختیار میکنم ودلتنگیهایم را با خدا به گفتگو می نشینم.

میدانم که چشمه ی جوشان وخروشان نور؛ تاریکهای ذهن پر از آشوبم را
می زداید وبه تمامی دلتنگیهای ناگفتنیم از سر رحمتش گوش می دهد وبه ذهن

غافلم نهیب می زند که:
  ۩۞۩ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۩۞۩ ومن با تمام نا امیدی این ندای دل انگیز را

با گوش دلم می شنوم. اشکهای لغزان بر گونه هایم را کنار می زنم.رحمتش را

می بینم.آری رحمت ومحبت خدا هست.ذرات تبسم عاشقانه اش بر بندگانش
جاریست.

آری باید قاصدک دلتنگی را به خدا سپرد تا در ظلمات شب های تنهایی وبی کسی

فروغی جاودانه را بر وجودت حاکم فرماید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد